صفحه 1 : فرهنگی صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : گردشگری صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ورزش صفحه 7 : زندگی با کتاب صفحه 8 : فرهنگی

۱۳
اردیبهشت
۱۴۰۳

شماره
۵۶۰۵

امروز: ۱۵ (اردیبهشت) ۱۴۰۳ ◀ ◀ Saturday 2024 (May) 04

عناوین صفحه

  • تشکر "ویژه" از شهردار همدان به‌ دلیل راه‌اندازی مجدد تالار فجر
  • رحماندوست چهره ماندگار شعر کودک
  • اعتبار 18 میلیارد تومانی شهرداری همدان برای جداره‌سازی
  • عطرآگین شدن فضای شهر با پخش اذان زنده ظهر و عصر توسط قاریان ممتاز همدانی
  • پاسخ‌گویی مستقیم رئیس شورای اسلامی شهر به شهروندان همدانی در سامانه ١٣٧
  • دیدار مدیر منطقه 3 شهرداری همدان با کارگران این منطقه
  • ظرفیت‌های سرمایه‌گذاری شهرداری منطقه 2 شناسایی و معرفی شود
  • الگوهای جامعه معلمان به عنوان قهرمان معرفی شوند
  • مزاحم اینترنتی در دام پلیس فتا
  • محکومیت 8 میلیارد ریالی قاچاقچی کالا
  • خطر سقوط در کمین تیم پاس
  • معلمی که امام خمینی(ره) خطبه عقدش را خواند
  • رایگان شدن درمان کودکان تا 7 سال سرمایه‌گذاری برای آینده است
  • چرایی تفاوت چشمگیر آمار گردشگران همدان با دیگر استان‌ها
  • کاهش 90درصدی هزینه درمان بیماران سرطانی
  • سیر صعودی حیوان‌گزیدگی
  • تصویربرداری هوایی و سه بعدی شهر با مقیاس 1.500
  • بهروز بیات کارآفرین همدانی در کنار راه‌اندازی کسب‌وکارهای مختلف تا مقطع دکتری تحصیلاتش را ادامه داده تا کارآفرینی باشد که براساس تجربه و تخصص کار خود را پیش می‌برد تا به قول خودش عالم بی‌عمل نباشد.

    هگمتانه، گروه خبر همدان - زهره عباسی صالح: استاد بیات روحیه روی پای خود ایستادن و کار کردن را از همان دوران کودکی داشت. او می‌گوید: برای کارآفرین شدن باید به سه مسأله توجه کرد، ابتدا باید کار را دوست داشت و به آن علاقه‌مند بود، دوم در آن کار تخصص داشت و سوم آن کار سود داشته باشد.
    به گزارش هگمتانه؛ همیشه می‌خواست دستش در جیب خودش باشد و به کسی متکی نباشد. برای رسیدن به کسب و کار موفق نمی‌‌توانست یکجا آرام بگیرد. هر کاری هم می‌کرد ته دلش از خودش بیشتر انتظار داشت، دوست داشت دست به کاری بزند که تعداد زیادی از آدم‌های دور و اطرافش مشغول به کار شوند، وقتی دوران کودکی‌اش را می‌گذراند و باید تحصیلاتش را ادامه می‌داد، مشغول کاری بود و در کنار درس و مشق، درآمدزایی می‌کرد. زوروی کوچک دیروز قصه ما که با هنرنمایی اسب ساختگی‌اش درآمد خوبی داشت، امروز به عنوان مدرس کارآفرینی، دانشجویانی را در کلاسش می‌پذیرد که برای یاد گرفتن فوت و فن کسب و کار ساعت‌ها پای درسش می‌نشینند و آخرکار هم وقتی تلاش‌هایشان به ثمر می‌نشیند و می‌توانند برای خود کاری دست و پا کنند، با دسته‌ گلی پشت در اتاقش صف می‌کشند تا از این استاد نمونه به نوعی قدردانی کنند.
    او در کنار راه‌اندازی مغازه‌ها و شرکت‌های مختلف، تا مقطع دکتری تحصیلاتش را ادامه داده تا کارآفرینی باشد که بر اساس تجربه و تخصص کار خود را پیش می‌برد تا به قول خودش عالم بی‌عمل نباشد.
    امروز استاد «بهروز بیات»، یک فرد موفق در حوزه کسب‌و‌کار است که سال‌هاست در حوزه اقتصادی کشور فعالیت داشته و با راه‌اندازی و رهبری مراکز مختلف به یک فرد نمونه تبدیل شده است. به مناسبت سوم اردیبهشت روز کارآفرین با او به گفت‌وگو نشستیم تا برایمان از تجربیاتش بگوید.

      خر زورو
    «به نام خدایی که آب آفرید / برای دل ما کتاب آفرید» این شعر را خیلی دوست دارم، ابتدای صحبتم را همیشه با این بیت شروع می‌کنم، باشد که آب و کتاب را بیشتر ارج نهیم، متأسفانه آب و کتاب در جامعه ما تا حدود زیادی، مغفول هستند، امیدوارم هر دو جایگاه و ارزش ذاتی خود را پیدا کنند و روز به روز وضعیت جامعه در استفاده از آب و کتاب بهتر شود.
    اما کار و کارآفرینی؛ واقعیت این است که از دوران کودکی علاقه‌مند به کار بودم و به نوعی کارآفرینی داشتم، در بازی‌های کودکانه‌ام به این فکر می‌کردم که چطور باید پول جمع کنم و با آن هر چیزی بخرم. دوران دوست‌داشتنی و شیرینی بود، قصد دارم خاطرات آن دوران را چاپ کنم.
    می‌خواهم بخشی از آن را برایتان روایت کنم، پدربزرگم مزرعه و خانه‌ای بزرگ در یکی از روستاهای نزدیک شهر همدان داشت و ما هم ایام فراغت به آنجا می‌رفتیم.
    تقریبا 9 سال داشتم و معمولا کودکان هم در این سن عاشق حیوانات هستند، در مزرعه پدربزرگم کره الاغی بود که شده بود هم بازی‌ کودکی‌های من، آن روزها سریالی به نام «زورو» از تلویزیون پخش می‌شد که زورو شخصیت اصلی داستان اسبی سیاه و جذاب داشت که وقتی زورو با نقاب و شنل سیاهرنگش سوار بر آن اسب، می‌خواست توجه دیگران را بیش از پیش جلب کند با فشاری بر رکاب اسبش به او می‌فهماند که دو دست خود را بالا ببرد و حرکات جالبی را به نمایش بگذارد، آن موقع در ذهنم بود یک طوری کره الاغ را هم آموزش دهم که هر وقت اراده کردم دو دستش را بالا بیاورد و باعث تعجب و هیجان دیگران شود.
    کم‌کم کره الاغ بزرگ شد و حرکاتی که می‌خواستم را انجام ‌می‌داد، حالا دیگر همه آن را خر زوزو صدا می‌کردند و جمع می‌شدند و حرکات و نمایشش را تماشا می‌کردند. با خودم گفتم بهتر است از افرادی که می‌خواهند نمایش خر زورو را ببینند، هزینه‌ای بابتش بدهند، تصمیم گرفتم برای دیدن این نمایش نفری پنج‌ریال بگیرم افراد زیادی هم قبول می‌کردند و آن مبلغ را می‌دادند، یعنی زمانی که کرایه تاکسی در همدان یک تومان بود نصف آن را از هر نفر می‌گرفتم و افراد زیادی به تماشای حرکات خر زورو من می‌ایستادند.
    این کار برایم لذت‌بخش شده بود و موقعی که داشتم دبستان را تمام می‌کردم، اولین ایده کارآفرینی‌ام را به این نحو اجرا کردم. بعد از این اتفاق همه اهالی روستا از خر زورو یاد می‌کردند، و هر وقت و هرجا که مرا می‌دیدند اولین حرفشان سراغ گرفتن از خر زورو بود، به غیر از این موارد خاطرات جذاب و سرشار از هیجانی از آن دوران باقی مانده که به دنبال این هستم کتاب خاطرات کودکی‌ام را با همین عنوان «خر زورو» چاپ کنم.

      کار در گل‌فروشی
    سال سوم راهنمایی امتحان نهایی را دادم و یک سال تحصیلی تمام شد و تابستان آمد، تقریبا اوایل خرداد ماه دایی‌ام تماس گرفت و با من تلفنی حرف زد. پیشنهاد کار داد و گفت که می‌توانم تابستان پیش او کار کنم و بیکار نمانم و در کارهای گل‌فروشی و گل‌آرایی کمکش کنم، من هم ذوق‌زده بلافاصله قبول کردم، چون گل‌فروشی را دوست داشتم و برایم جذاب بود.
    از همان سال اول کار در گل‌فروشی خوب پیش رفت، کارهایی را یاد گرفتم و انجام دادم که به نظر خیلی دلنشین بود، مردم انعام و شاگردانه هم می‌دادند و خلاصه کار کردن جذاب شده بود. آخر تابستان که شد با پس‌اندازهایم از همان انعام و شاگردانه چیزهایی مثل کیف و کفش، لباس و لوازم‌التحریر خریدم، خانواده هم محدودیتی برایم قائل نشدند و هر آنچه می‌خواستم می‌خریدم، درواقع با درآمد خودم بدون اینکه به خانواده فشاری باشد، چیزهایی را که دوست داشتم می‌خریدم و این حس خوب و لذت‌بخشی را در من ایجاد کرده بود.
    دایی‌ جان حقوقم را هم به پدرم داد، او را صدا زد و سه هزار تومان بابت سه ماه و اندی که پیشش کار کرده بودم را به دست پدرم داد. شاید آن موقع این مبلغ خیلی به اقتصاد خانواده کمک نمی‌کرد اما من ذوق داشتم که توانستم کاری کنم و از طرف من مبلغی به دست خانواده برسد و بتوانند خرج کنند، اتفاقا آن ایام در حال ساخت خانه‌ بودیم و این نقدینگی 3 هزار تومان خیلی به کمک پدرم آمد، ایشان هم لطف دارند و همیشه از این موضوع به نیکی یاد می‌کنند.
    گذشت تا سال بعد که دیگر اول دبیرستان بودم، فکر می‌کنم سال 65 بود، نزدیک تابستان در یک مراسم و دورهمی خانوادگی، دایی‌ جان من را صدا زد و پرسید که تابستان باز هم برایش کار می‌کنم یا نه؟، گفتم «بله بازهم می‌آیم اما شرط دارم»، خندید و گفت«چه شرطی»، جواب دادم «اولا حقوقم را این بار به دست خودم بدهید و بعد اینکه ماهی دو هزار و 500 تومان می‌خواهم، سال گذشته هزار تومان بود و امسال بالاتر رفته است»، دایی باز هم خندید و گفت «باشد، هرچه تو بخواهی».
    آن سال را هم مغازه دایی کار کردم و باز هم انعام و شاگردانه بود اما این بار مبلغش بالا رفته بود، با این مبالغ هزینه‌های روزمره و چیزهایی که می‌خواستم را می‌خریدم و 10 هزار تومان هم آخر کار حقوق گرفتم و آن مبلغ پس‌انداز شد، آن موقع تنها چیزی که به ذهنم رسید، این بود که این پول را در بانک سپرده‌گذاری کنم.

       اجاره مغازه
    ‌روزها گذشت و من مدرسه رفتم تا اینکه تابستان سال بعد از راه رسید، در حقیقت سال اول چیزی بلد نبودم و سال دوم خوب فوت و فن کار را یاد گرفته بودم و می‌توانستم شرط تعیین کنم تا اینکه سال سوم دوباره دایی جان از من پرسید که مغازه‌اش کار می‌کنم؟ و من این بار جواب دادم «خیر»! با تعجب پرسید «چرا»، جواب دادم « خودم می‌خواهم مغازه بزنم»، خندید و گفت « خیلی روداری، مگر تو محصل نیستی، چطور می‌خواهی مغازه بزنی؟، گفتم «می‌خواهم خودم مغازه‌داری را تجربه کنم».
    با پدر و مادرم کلی چالش داشتم که چطور می‌خواهم با سن کم مغازه‌ای را بگردانم و از طرفی باید تنها چهار ماه آنجا کار کنم و بعدش پی درس و مشق بروم، اما من با صحبت‌هایی که با آنها داشتم توانستم قانعشان کنم، اتفاقا مغازه‌ای را پیدا کردم که داییم‌ خودش آمد و واسطه شد تا اجاره کنم، به هر حال با آن سن کم کسی به من اعتماد نمی‌کرد و مغازه‌ای به من نمی‌داد.
    خلاصه پدر و دایی‌ آمدند و صحبت‌هایی با صاحب مغازه داشتند و مغازه اجاره شد و با 10 هزار تومان سپرده‌ام و همینطور 10 هزار تومانی که از خدا بیامرز پدر بزرگم قرض گرفتم، مغازه را راه انداختم. رفتم تهران و با آن مبلغ تمام اجناس‌ مورد نیاز گل‌فروشی را خریدم و با خودم به همدان آوردم، گل‌فروشی‌ام را تقریبا صد متر بالاتر از چهارراه شریعتی، کنار آموزش رانندگی پیله‌ور که بعدها تغییر کرد، راه انداختم. آن موقع زمان جنگ بود و پیکر پاک شهدا را هم می‌آوردند، مراسم‌های باشکوه برای آنها در شهر برگزار می‌شد و ما هم یکی از کارهایمان این بود که تاج گل‌هایی را برای شهدا می‌زدیم، روحشان همیشه شاد و یادشان گرامی...
    سال 67 تعداد گل‌فروشی‌ها در همدان زیاد نبود و کلا شاید سه یا چهار مغازه بیشتر نمی‌شد، یکی از این گل‌فروشی‌ها به من تعلق داشت و این خیلی غرورآمیز بود، من جزو چند گل‌فروش شهر همدان محسوب می‌شدم.
    کار را که شروع کردم، خوشبختانه پا گرفت و درآمدم خوب بود، طوری‌که بعد از سه ماه 10 هزار تومانی که از پدربزرگم گرفته بودم را بردم و به او پس دادم، او هم لطف کرد و 2 هزار تومان از من نگرفت و آن را هدیه داد.
    پایان تابستان حدود 60 هزار تومان پول داشتم، یعنی علاوه بر اجناس مغازه 60 هزار تومان داشتم که با 20 هزار تومان هزینه‌ کردم، سود 40 هزار تومانی را به دست آورده بودم و این یک درآمد فوق‌العاده بود. با ثلث این پول یعنی 20 هزار تومان به پیشنهاد و هزینه‌کرد من همه اعضای خانواده به سفر مشهد و پابوس امام رضا‌(ع) رفتیم، یادش به خیر که چقدر خوب بود و چقدر خوش گذشت!
    اینها را بیشتر به این خاطر می‌گویم که می‌خواهم کسب‌و‌کار و کارآفرینی را با حقوق گرفتن مقایسه کنم، سال اول هزار تومان گرفتم، سال دوم 2 هزار و 500 تومان شده بود، اما وقتی مهارت پیدا کردم، این من بودم که تعیین می‌کردم چقدر حقوق بگیرم و آن هم چطوری باشد، اما وقتی کاری را بلد نباشیم این کارفرماست که تعیین می‌کند چه کاری انجام دهیم و در قبالش چقدر بدهد.
    پسرم الان دانشجو است و با صحبت‌هایی که ما در خانواده برایش داشتیم و موضوعاتی جا افتاده، در حین تحصیل می‌داند که باید کار کند، خوشبختانه هم درسش خوب است و هم درآمد خوبی دارد اما امروز معمولا بچه‌های دبیرستانی و دانشگاهی اگر درس می‌خوانند، دیگر کاری انجام نمی‌دهند، نهایت کار سنگینی که خانواده‌ها به آنها بسپارند، نان گرفتن است. من در آن سن و سال تأکید داشتم کار خودم را شروع کنم و چقدر هم خوب شد، چون هر چقدر پیش کسی کار می‌کردم و افزایش حقوق داشتم، 60 هزار تومان نمی‌شد.

      شراکت در کار
    سه ماه تابستان که تمام شد و باید دوباره به مدرسه برمی‌گشتم، صاحب مغازه پیشم آمد و گفت «شما که می‌خواهی دنبال درس و مشق بروی، حیف است این مغازه را که پا گرفته جمع کنی و بیا با هم شریک شویم».
    او گفت که شما کار را بلد هستی و جنس را می‌شناسی اما چون نیستی، به فرد مطمئن بسپار و خودت هم اداره‌اش را برعهده بگیر و من هم مغازه را در اختیار قرار می‌دهم و تهیه اجناس هم با من؛ سودش هم دو به یک، برای من و تو باشد. پشنهاد خوبی بود و قبول کردم و تا پایان دبیرستان این شراکت را داشتیم و سرمایه‌گذاری ما جواب داد.‌
    دانشگاه قبول شدم، رشته آموزش زبان انگلیسی در دانشگاه آزاد بود و باید همدان را ترک می‌کردم و می‌رفتم، در این بین به خاطر اینکه یک دوره دانشگاهی در ملایر بودم و تعلق خاطری به این شهر داشتم، یک مغازه گل‌فروشی را آنجا افتتاح کردم، با ارتباطی که آنجا با دوستان پیدا کرده بودم، تعداد این مغازه‌ها در ملایر، به سه مغازه رسید، با دوستان و اطرافیان هم تهران کار می‌کردیم و آنجا هم پخش گل داشتیم.
    دوستان، اطرافیان و حتی کسانی که آشنایی به کار نداشتند را پای کار آوردیم، دو برادر کوچکم و دو نفر از دوستانم کار را یاد گرفتند و خود توانستند مستقیم کار را برعهده بگیرند.
    تا سال 78 این گل فروشی‌ها را داشتیم و درآمد خوبی هم داشت، سال 76 در سن 25 سالگی ازدواج کردم و سال 77 زندگی مستقل تشکیل دادم. زمانی که نه خانه داشتم و نه ماشین و نه...، تنها کار داشتم و درآمد که زندگی مشترک را با همسرم شروع کردیم. سه ماه بعد هم دایی‌ام‌ پیشنهاد داد که بانک مسکن حساب دارد و می‌تواند 5 میلیون تومان برایم وام بگیرد و من با آن خانه بخرم. با مبلغی هم که خودمان جمع کردیم و پول طلا و قرض و... جمعا 7 میلیون و500 هزار تومان، یک خانه در جای خوب همدان به متراژ 85 متر خریدیم.
    سال 78 به عنوان کارشناس آموزش وارد دانشگاه شدم و بعد ادامه تحصیل دادم و کارشناسی ارشد و پی اچ دی را گرفتم و عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد واحد همدان شدم، خوشبختانه در طول تدریس و همزمان با وقتی که عضو هیأت علمی بودم، یکی از علاقه‌مندی‌هایم این بود که در حوزه کارآفرینی فعال باشم، در دوره‌ تربیت مدرس کارآفرینی که دانشکده اقتصاد و کارآفرینی دانشگاه شریف، با همکاری کانون فارغ‌التحصیلان دانشگاه آزاد اسلامی، برگزار شد، شرکت کردم. علاقه‌مندی که از قبل داشتم، بیشتر شد و سعی کردم خودم هم دانش‌افزایی داشته باشم چرا که پیوسته یکی از دروس مورد علاقه تدریسم کارآفرینی بود و به این حوزه علاقه داشتم.
    کمی کار به این منوال گذشت و با خودم گفتم نباید عالم بی‌عمل بود و به هر حال وقتی به دانشجویان و جوانان توصیه می‌کنم، کارآفرینی داشته باشند، خودم هم باید کار کنم و نباید آن را کنار بگذارم.

      راه‌اندازی فروشگاه مبل
    اولین کاری که انجام دادم راه‌اندازی فروشگاه مبل بود، درواقع بعد از اینکه گل فروشی تعطیل شد و به فضای تدریس پا گذاشتم و چسبیده بودم به کار اداری، کمبودی حس ‌کردم و راضی نبودم تا اینکه با همکاری دوستان و فامیل و یکی از برادرانم وارد حوزه مبل شدم و فروشگاه مبل راه‌اندازی کردیم. البته بیشتر کار را به برادرم سپرده بودم و خودم از بیرون نظارت داشتم.
    این موضوع هم راضی‌ام نکرد و از آنجا که پدربزرگم زمین کشاورزی داشت، در نزدیکی شهر همدان مرکز سورت، بسته‌بندی و نگهداری محصولات کشاورزی راه‌اندازی کردیم.

       راه‌اندازی مرکز نگهداری محصولات کشاورزی
    واقعیت به این فکر افتادم کشاورزانی مانند پدربزرگم با مشکلاتی مواجه هستند و عمده محصولات آنها که سیب‌زمینی و سیر بود با چالش نگهداری مواجه است، آنها محصولاتی را می‌فروشند که بعدا و در زمان مصرف فراگیر ارزش بیشتری دارند ولی توان نگهداری را ندارند.
    برای راه‌اندازی مرکز سورت، بسته‌بندی و نگهداری محصولات کشاورزی با بخش‌های مختلف جهاد کشاورزی صحبت کردم و مجوزهایی را گرفتم که البته آسان نبود و مشکلاتی داشت چون هیچ کاری ساده نیست. شاید بیشتر از یک سال و نیم طول کشید که برای این کار مجوزهای لازم را بگیریم، کار طاقت‌فرسایی بود که خانواده به ویژه برادرانم خیلی کمک کردند.
    وقتی مجوز راه‌اندازی این مرکز را گرفتیم، چالش دیگر سرمایه بود، آن موقع یعنی سال 91 ما در کل 70 میلیون تومان پول داشتیم و نمی‌شد با آن کاری کرد، البته باز آن موقع قابل مقایسه با الان نیست.
    مدام به دانشجویان توصیه می‌کنم برای هر کاری که می‌خواهند شروع کنند، ابتدا طرح امکان‌سنجی و توجیهی و تجاری بنویسند و همه جوانب را محاسبه کنند و چشم بسته وارد کار نشوند که ما نیز این طرح را برای مجموعه خود نوشتیم و متوجه شدیم تقریبا 2.5 میلیارد تومان می‌خواهد، البته و خوشبختانه زمین لازم برای اجرای طرح را داشتیم و مشکلی از این بابت نبود.
    یاعلی گفتیم و کارهایی انجام دادیم تا تسهیلات بگیریم، بماند که با چه خون دل‌ خوردن‌هایی مصوب شد که یک میلیارد و 200 میلیون تومان به ما تسهیلات بدهند، این مبلغ نصف کار را هم پوشش نمی‌داد اما باز می‌شد بخشی از کار را انجام داد.
    شانسی که آورده بودیم خرید تجهیزات را با چک قبول می‌کردند و این شد که توانستیم وام‌های خرد بگیریم، بخشی از هزینه را هم اطرافیان و خانواده کمک کردند تا خوشبختانه «مرکز سورت، بسته‌بندی و سردخانه نور الوند» افتتاح شد.
    کار این مرکز نگهداری محصولات کشاورزی به ویژه سیب‌زمینی و سیر بود، در حال حاضر عمده محصولات خود را در این مرکز نگهداری می‌کنیم و از تولید و نگهداری شروع کردیم و حتی صادرات، بسته‌بندی و فروش را هم داریم و خوشبختانه شرایط خوبی فراهم شده است.
    این مرکز باعث شده افرادی شغل ثابت داشته باشند، به اقتصاد روستا کمک شود و افراد زیادی هم به طور غیرمستقیم مشغول به کار شوند. به نفع خانواده هم بوده و از هفت برادری که دارم، سه نفر از آنها مدیریت این مرکز را برعهده گرفتند. عادتی که دارم این است وقتی کارهایی را شروع می‌کنم، سعی می‌کنم تفویض اختیار کنم و خودم در نهایت مدیریت و رهبری داشته باشم.

      راه‌اندازی شرکت حمل و نقل
    در کنار همه اینها شرکت حمل و نقل را هم راه‌اندازی کردیم و خوشبختانه در آنجا هم افرادی مشغول به کار شدند. در این حوزه برنامه‌ای را طراحی کردیم که کم‌کم راه‌اندازی خواهد شد که صدور بارنامه و حمل‌و‌نقل بار به صورت آنلاین است. این کار تقریبا به صورت «اسنپ» و «تپسی» در حوزه بار خواهد بود، البته طرح‌هایی به این شکل در کشور فعال هستند اما چون همچنان جا برای کار وجود دارد، در این حوزه وارد شدیم تا یک برند شناخته شده‌ای در حوزه حمل‌و‌نقل کالا باشد.

       تولید محتوا
    از سال 95 به بعد از آنجا که موضوع تولید محتوا بسیار حائز اهمیت شد، در این زمینه هم وارد شدیم و با تیم‌های دانشجویی کار کردیم. چندین تیم تولید محتوا را تشکیل دادیم و فعالیت کردیم، با پنج نفر از همکارانم یک مجموعه با عنوان « بامادانا» را ایجاد کردیم، این مجموعه در حوزه‌های آموزش و تولید محتوا کار می‌کرد، مجموعه‌ای هم به نام « با ما آیلتس» که برای اولین بار آزمون آزمایشی آیلتس را به صورت آنلاین برگزار می‌کرد، راه‌اندازی کردیم.
    آن موقع « با ما» به یک برندی تبدیل شده بود که در حوزه‌های مختلف مثلا « با ما ورزش»، «با ما سلامت» و... فعال بود که متأسفانه چالش‌هایی به وجود آمد و از هم پاشید.
    زمان خیلی خوبی کار «با ما آیلتس» را شروع کردیم که اگر تا زمان همه‌گیری کرونا ادامه داشت، فروش و خدمات ما صدبرابر می‌شد و شاید در کشور اول می‌شدیم اما به دلایلی به چالش بر خوردیم و مجبور شدیم قبل از کرونا تیم‌ها را از هم جدا کنیم ولی همچنان «با ما دانا» ادامه داشت و کار تولید محتوا را به صورت جداگانه انجام می‌شد.
    در تولید محتوا دانشجویان و افرادی پرورش یافتند که در حال حاضر در حوزه‌های مختلف و در برنامه‌های بین‌المللی فعال هستند، حتی برخی از آنها درآمدهای دلاری دارند، خیلی‌ها ادمین صفحات مجازی پربازدید هستند و درآمد کسب می‌کنند، اینها معمولا در استان‌های مختلف هستند که چند نفر به واسطه کار در تهران بیشتر شناخته شدند.
    ایام کرونا از فرصت استفاده کردم و یک دوره دکتری حرفه‌ای (دی بی‌‌ای ) در دانشگاه تهران را در حوزه تحول دیجیتال گذراندم و مدرک آن را گرفتم و بیشتر با این حوزه آشنا شدم. چند سالی است که به عنوان ارزیاب جایزه ملی تحول دیجیتال که دانشگاه تهران آن را برگزار می‌کند، حضور دارم که تجربه خیلی خوبی است.

      کار پژوهشی نقشه راه تحول دیجیتال
    در حال حاضر هم یک کار پژوهشی برای تهیه و تدوین نقشه راه تحول دیجیتال در دانشگاه آزاد اسلامی واحد همدان انجام می‌دهم که امیدوارم به نتیجه برسد که در صورت فراهم شدن این امکان می‌توان در خیلی از بخش‌ها آن را اجرایی کرد.
    امروزه تحول دیجیتال نیاز مبرم اغلب سازمان‌هاست و متأسفانه سازمان‌های زیادی از این مهم بی‌بهره هستند، باید تمام شرکت‌ها و سازمان‌ها نقشه راهی را برای خود تدوین و عملیاتی کنند.

      با دانشجویان
    به عنوان عضو هیأت علمی دانشگاه سعی می‌کنم با دانشجویان همه موضوعات را به اشتراک بگذارم و همواره از آنها می‌خواهم که به سمت کسب و کار، کارآفرینی و استارتاپ‌ها بروند و در حوزه اجرایی هم سعی می‌کنم تسهیلاتی برایشان فراهم کنم و تا جایی که می‌توانم راهنمایی می‌کنم.
    خیلی از این دانشجویان مشکلاتی داشتند و مراجعه کردند و نقشه راه را به آنها نشان دادم که بعد با همت خود به آن چیزی که می‌خواستند رسیدند. یکی از لذت‌بخش‌ترین کارها این است که ببینی جوانی به موفقیت رسیده است.
    خیلی از این جوانان بدون اینکه انتظاری داشته باشم، اغلب اوقات با یک دسته گل جلوی دفترم حاضر شدند تا تشکری داشته باشند و من از اینکه توانستند مشغول به کار شوند و درآمدی داشته باشند، لذت بردم.
    روزی کلاسی داشتم و در مورد چگونگی تهیه طرح کسب و کار و لزوم انجام این کار صحبت می‌کردم، دیدم یکی از دانشجویان با تمام وجود گوش می‌دهد و خیلی احساساتی به قضیه نگاه می‌‎کند، کلاس که تمام شد سمتم آمد و گفت «استاد اگر من مطالبی را که امروز گفتید و درس دادید را می‌دانستم خیلی از مشکلات زندگی‌ام حل می‌شد» پرسیدم چطور؟، شروع کرد به تعریف و همینطور که داشت می‌گفت، به پهنای صورتش هم اشک می‌ریخت.
    آن جوان تعریف کرد، پدرم وقتی بازنشسته شد، کل پول بازنشستگی‌اش را به من داد که کسب و کاری راه بیاندازم، درواقع من پیشنهاد دادم و قبول کرد، از طرفی مادرم هم مقداری طلا داشت و از سال‌ها پیش نگه داشته بود، که آنها را هم فروخت تا اینکه ما یک مغازه فست‌فود راه انداختیم، چون می‌گفتند فست‌فودی خیلی درآمد دارد. خلاصه ما بدون تجربه وارد این کار شدیم و ضرر کردیم و مجبور شدیم مغازه را تعطیل کنیم، تقریبا تمام سرمایه اولیه از بین رفت، این شد که از اندک پول و سرمایه باقیمانده یک پراید خریدم و شروع به مسافرکشی کردم. در حال حاضر در کنار درس مسافرکشی می‌کنم، باور کنید روی دیدن پدر و مادرم را ندارم، طوری که شب‌ها دیر به خانه می‌روم که آنها بیدار نباشند و نگاهم به صورتشان نیافتد تا بیشتر شرمنده نشوم و صبح‌ها هم زود از خواب بلند می‌شوم و کل درآمد آن روز را روی میز می‌گذارم و قبل از بیدار شدن آنها از خانه بیرون می‌آیم».
    این جوان در دانشگاه آزاد کاردانی معماری می‌خواند و خلاصه ما به او پیشنهاد کار دادیم، با یک فردی آشنا کردیم که به جای مسافرکشی پخش لوازم آرایشی و بهداشتی را داشته باشد، به این شکل کار ‌کرد و به نسبت، درآمدش هم خوب بود، بعد از مدتی خودش مسؤولیت پخش دستمال کاغذی را برعهده گرفت، به طوری که دستمال کاغذی فله می‌گرفت و خودش بسته‌بندی می‌کرد و می‌فروخت و درآمدش خیلی خوب بود، هنوزم با او ارتباط دارم و خوشبختانه خودش شرکت پخش زده است. او جزو همان کسانی بود که بعد از رو به راه شدن کارش با یک دسته گل به دفترم آمد و کلی تشکر کرد.
    معتقدم برای شروع هر کاری بیشتر از هر چیزی باید از خود شناخت داشت و به توانمندی‌های خود پی برد و طبق آن پیش رفت، درواقع باید سه ویژگی اصلی را در حوزه کسب و کار مدنظر داشت، یکی اینکه کار مورد نظر را دوست داشت و به آن علاقه‌مند بود، دوم در آن کار تخصص داشت و سوم آنکه در آن کار سود باشد؛ شاید از مهمترین مسأله‌ها این است که برای شروع کار حتما امکان‌سنجی کنید و و طرح توجیهی و تجاری داشته باشید.
    یادمان باشد برای موفقیت باید امروز کارهایی را انجام دهیم که دیگران حاضر به انجام آن نیستند تا فردا بتوانیم کارهایی را انجام دهیم که دیگران قادر به انجام آن نیستند.



    ارسال ديدگاه

    نام:
    پست الکترونیکی:
    کد امنیتی:
    ديدگاه: