صفحه 1 : همه دانا صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : خبر همدان صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ورزش صفحه 7 : همه دانا صفحه 8 : فرهنگی

۱۸
دی
۱۴۰۳

شماره
۵۸۰۲

امروز: ۱۸ (دی) ۱۴۰۳ ◀ ◀ Tuesday 2025 (Jan) 07

عناوین صفحه

هگمتانه، گروه کودکانه: توی کلاس جار و جنجالی به راه افتاده بود. میثم و امید دعوایشان شده بود. امید می گفت: حالا یک فیلمی دیده‌ای قرار نیست، کلاس را به هم بریزی. میثم می‌گفت: تو همیشه ضدحالی، فیلم مرد عنکبوتی توی همه دنیا معروف است. حالا که من بین بچه‌ها محبوب شده‌ام و ادای مرد عنکبوتی را خوب در می‌آورم تو حسودیت شده.
امید پوزخندی زد و گفت: حسودی!
محمد امین با نگرانی گفت: بچه‌ها دعوا نکنید، یک صحبت دوستانه همه مشکلات را حل می‌کند. امید تو از چی ناراحتی؟
امید گفت: از اینکه دائم سر و صدا می‌کند و نظم کلاس را به هم می‌ریزد و اینکه همه‌اش ادای این مرد عنکبوتی مسخره را در می‌آورد.
میثم گفت: دیدی گفتم؛ اصلا ضدحال است!
پیام که تا این لحظه ساکت بود، دستش را بالا برد و گفت: من هم با امید موافقم. اول از همه اینکه کلاس جای این کارها نیست. مدرسه جای درس است. بعد هم چرا تو باید از یک شخصیت الکی تقلید کنی! چرا دنبال یک آدم حسابی نمی‌گردی که مثل او باشی؟
رادین که گوشه‌ای مشغول مطالعه بود و از این حرف‌ها کلافه شده بود، کتابی را که در دست داشت جلوی صورت بقیه گرفت و گفت: بیا می‌توانی از شخصیت همین کتاب یاد بگیری. این کتاب درباره شهید سلیمانی است. خیلی هم کتاب جذاب و کشش داری است.
محمد امین نگاهی به رادین انداخت و گفت: خوب گفتی رفیق! ما خودمان کلی انسان‌های بزرگ و شناخته شده داریم، که در زندگی بهترین راه‌ها را انتخاب کرده‌اند.
میثم به آرامی جلو رفت و کتاب را از رادین گرفت، نگاهی به عکس روی جلدش انداخت، لبخند آرامی روی لبش نشست، گفت: بعد از اینکه خواندی به من هم بده تا بخوانمش.



ارسال ديدگاه

نام:
پست الکترونیکی:
کد امنیتی:
ديدگاه: