۸
اردیبهشت
۱۴۰۳
شماره
۵۶۰۰
عناوین صفحه
خانه ما کوچه پشتی روستا بود.یک حسینیه قدیمی به نام بیت العباس مقابل آنجا بود.ایام عاشورا دسته جات عزاداری و سینه زنی با شاخه گلی در دست مقابل بیت العباس تجمع میکردند.آنها با نوای یا حسین و یا عباس شان فضای آرامش بخش روستا را عطر آگین میکردند. غروبها با گلبانگ محمدی اذان مرحوم صبحدل عطر فضای بیت العباس دوچندان میشد. دیوار زرد آجری حسینیه از دور مشخص بود. سقف بیت العباس شیروانی بود. موقعی که باران میبارید سقف شیروانی ترق ترق میکرد به خصوص وقتی که تگرگ میبارید بیشتر میشد.
پرده دوم
در روستای ما پیرزن خوشقلبی بود، مادر سه شهید بود. در شام غریبان به ردیف شمعهای ریز و درشتی در بیت العباس چیده شده بود. یکی کوچک یکی بزرگ و یکی هم متوسط پیرزن وارد آنجا شد. عکس شهید هایش هم در دست داشت. کنار شمعها آمد و با شمعهای قد و نیم قد درد دل میکرد. دل خوشی از روزگار نداشت. دو سال پیش شوهرش به رحمت خدا رفته بود. اما او همچنان چشم به راه فرزندان شهیدش بود. چرخ روزگار موهایش را مثل دندان مصنوعی اش سفید کرده بود. نور شمعها چینهای نازک روی پیشانی پیرزن را نشان میداد.
*مصطفی پیریه