صفحه 1 : اندیشه صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : خبر همدان صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ایران و جهان صفحه 7 : اندیشه صفحه 8 : فرهنگی

۱۵
مرداد
۱۴۰۴

شماره
۵۹۵۴

امروز: ۱۵ (مرداد) ۱۴۰۴ ◀ ◀ Wednesday 2025 (Aug) 06

عناوین صفحه

هگمتانه، گروه همدان‌شناسی: روایت‌های شرکت‌کنندگان گعده فرهنگی چهارم همدان درباره تابستان‌های گذشته را با هم بخوانیم.

علی جهانپور مورخ و همدان پژوه - خاطره‌ای از یخ و تابستان‌های همدان
با نام و یاد خدای بزرگ
گوشه‌ای از تابستان همدان را بازگو می‌کنم؛ و من هم درباره موضوعی بسیار قدیمی و جذاب و آن هم یخ، یخچال و برف صحبت خواهم کرد.
در گذشته، همدانِ ما، هفت یخچال داشت. این یخچال‌ها در محله‌های مختلف شهر ساخته شده بودند. کار یخ‌گیری در زمستان و آذر ماه انجام می‌شد، معمولاً در آذر و دی. اگر در آن ماه‌ها یخ جمع‌آوری نمی‌شد، تابستانمان بدون یخ می‌ماند.
هر یخچال در زمان خاصی باز می‌شد، نه اینکه همه با هم باز شوند. به همین دلیل، کل تابستان می‌شد از یخ تازه استفاده کرد. آخرین یخچالی که باز می‌شد، در محله‌های خنک‌تر مثل سعیدیه بود.
یکی از معروف‌ترین‌ها، یخچال بیشه بود، در نزدیکی عین‌القضات. آنجا یک روش خاص و ابتکاری برای ساخت یخ داشتند، کارگران با چکمه‌های تمیز می‌آمدند و هر روز، چند روز پیاپی، از آب یک چشمه روی لایه یخ قبلی آب‌پاشی می‌کردند تا یخ، لایه‌لایه ساخته شود و ضخامت بگیرد. جالب اینجاست که روی لایه اول یخ، دانه انار می‌پاشیدند. روز بعد دوباره آب می‌دادند، باز دانه انار می‌ریختند و این کار تا چند روز تکرار می‌شد و نتیجه‌اش یک یخ مخصوص و زیبا به نام یخ اناری بود.
این یخ اناری در کل ایران شهرت داشت، مشتری اصلی‌اش هم کافه‌رستوران‌های تهران بودند؛ تعریف می‌کردند که مثلاً رفته‌اند تهران، در فلان کافه نوشیدنی خورده‌اند با یخ اناری همدان! واقعاً باعث افتخار بود.
از دیگر یخچال‌های معروف، می‌توان به یخچال الوند اشاره کرد، چهارپایان، شبانه و دم صبح یخ را از آنجا به شهر می‌آوردند. صدای زنگوله‌هایشان از دور شنیده می‌شد.
بعدها، با آمدن کارخانه‌های یخ‌سازی، کار این یخچال‌های سنتی تعطیل شد. مثلاً یکی از کارخانه‌های یخ کنار خیابان بوعلی بود، یکی هم در عباس‌آباد. این کارخانه‌ها یخ‌های بلوری و بسیار تمیز تولید می‌کردند. بعدها که فریزر و یخچال خانگی آمد، یخ‌چال‌های سنتی هم به‌ کلی به خاطره‌ها پیوستند و این بود تاریخچه کوتاه و پربار یخ در همدان؛ بخشی ماندگار از تابستان‌های این شهر.

جواد محقق ادیب و شاعر ملی - ایران‌گردی‌های تابستانی
خاطره‌ زیادی از تابستان همدان ندارم، دلیلش هم این بود که تابستان‌ها اصلاً همدان نبودم!
آخرین امتحان ما یعنی ثلث سوم که تمام می‌شد، از مدرسه در می‌‌آمدم و به ترمینال می‌رفتم و آنجا هر اتوبوسی را نگه می‌داشتم و جا داشتند سوار می‌شدم و می‌رفتم ایران‌گردی. گاهی می‌گفتند تنها «بوفه جا داریم» و برای من مهم نبود و سوار می‌شدم و می‌رفتم.
از همان ترمینال راه می‌افتادم و به شرق، غرب، شمال و جنوب و شهر به شهر می‌رفتم و می‌گشتم تا ابتدای شهریور. جالب اینکه از همان گاراژی که رفته بودم برای سفر، مستقیم به مدرسه برمی‌گشتم تا کارنامه‌ام را بگیرم که ببینم قبول شدم یا نه و یا چند تجدید دارم!
این‌ طوری تابستان‌های ما همیشه در سفر می‌گذشت. البته من بیشتر از اینکه آثار تاریخی و بناها را بشناسم، به شناخت مردم، اقوام، شخصیت‌ها، بزرگان، شعرا، نویسنده‌ها و درویش‌ها علاقه‌مند بودم.
در این سفرها، با خیلی از بزرگان ایران در شهرشان آشنا شدم، از رئیس‌جمهور، وزیر و وکیل گرفته تا شهدای معروف کشورمان و این بود که تابستان‌های من بیشتر در جاده و شهرهای مختلف می‌گذشت.

میر هاشم میری شاعر، ادیب و همدان پژوه - تابستانی با خیار زرد و پلاسیده، آهنگری و چای ترش
یکی از خاطرات جالب تابستانی دوست ما آقای محقق مربوط به زمانی هست که تنها برای چند روز در همدان مانده بود. در آن ایام، بساط خیارفروشی راه انداخت؛ خیارهایی کهنه، درشت و زردرنگ تهیه کرده و با صدایی بلند فریاد می‌زدند: «خیار سبز قلمی!» و کسی هم از او خرید نمی‌کرد و خودش هم تعجب می‌کرد که چرا با وجود فصل خیار، محصولش فروش نمی‌رود؛ در حالی که ظاهر خیارها کاملاً نشان از ماندگی داشت.
در گذشته، مهار کردن کودکان بازیگوش در تابستان یکی از چالش‌های جدی خانواده‌ها در محلات همدان بود. کودکانی که اگر رها می‌شدند، در کوچه و محله انواع دردسرها ایجاد می‌کردند و لازم بود به نحوی مشغول نگه داشته شوند.
برای خود من، راه‌حل خانواده‌ام این بود که در روزهای گرم تابستان، مرا به مغازه‌ آهنگری پدربزرگم می‌فرستادند. آنجا تحت نظر و همراه کار مشغول بودم. آقای الهی‌تبار، از هم‌محله‌ای‌ ما، احتمالاً این مغازه را به یاد دارند.
حتی یک سال، پدربزرگم دیگر مرا نپذیرفت و در نتیجه، خودم به نانوایی محله مراجعه کردم و گفتم «آقا، شاگرد نمی‌خواهید؟»، آن تابستان، به‌ عنوان کارگر نانوایی کار می‌کردم و نان به درِ خانه‌ها می‌بردم.
دو نکته‌ از سبک زندگی همدانی‌ها در تابستان، همیشه در خاطرم مانده است، اول اینکه، حیاط‌های بزرگی در خانه‌ها بود که در وسط آن‌ها حوض‌های وسیعی قرار داشت. در فصل تابستان، تخت‌هایی روی حوض‌ها قرار می‌دادند و بساط رختخواب و استراحت شبانه بر روی همان تخت‌ها پهن می‌شد. خوابیدن روی آن تخت‌ها، با صدای دلنشین آب و خنکای شب همدان، واقعاً لذت‌بخش بود. دوم، سنت خاصی بود که در قهوه‌خانه‌های همدان رواج داشت. در تابستان‌ها، به‌جز چای معمولی، از چای ترش نیز پذیرایی می‌شد. این چای، گاه با آلبالوی تازه یا خشک تهیه می‌شد و به‌ نوعی پیش‌زمینه‌ دمنوش‌های امروزی بود. مشتری هنگام ورود، بین «چای» یا «ترش» یکی را انتخاب می‌کرد.
برخی حتی می‌پنداشتند «چای ترش» نوع خاصی از چای است، در حالی‌ که همان دم‌کرده‌ آلبالو بود. این نوشیدنی در کنار فضای سنتی قهوه‌خانه‌ها، تجربه‌ای فرح‌بخش و فراموش‌نشدنی را رقم می‌زد تا جایی که من اطلاع دارم، این رسم ویژه را تنها در همدان دیده‌ام.

ابوالفتح مؤمن مورخ و همدان پژوه - همدان، شهر هزار چشمه
رفتار مردمان هر دیار، اغلب متأثر از اقلیم آن منطقه است؛ و همدان نیز از این قاعده مستثنی نیست. شهری که به‌ درستی لقب «شهر هزار چشمه» را یدک می‌کشد؛ شهری با آب فراوان و چشمه‌های جوشان که در گذشته، از خانه‌های متعدد در هر محله عبور می‌کردند و حیات را به کوچه‌ها و باغ‌ها جاری می‌ساختند.
در گذشته، مردمان محلی، گندم خود را به آسیاب‌های آبی می‌بردند، آرد آن را تبدیل به نان می‌کردند و در بازارها، از جمله دور میدان، به فروش می‌رساندند. این نظام سنتی تولید، در عین حال که تأمین معیشت مردم را بر عهده داشت، نوعی هویت فرهنگی و شغلی نیز ایجاد کرده بود. متأسفانه، امروز بسیاری از این چشمه‌ها در کوچه‌ها و بافت شهری، پوشانده و مسدود شده‌اند.
ما در مسیر مستندسازی و احیای این میراث فرهنگی، جلساتی با آقایان عراقچیان و صیفی‌کار داشته‌ایم و از آنها تقاضای یاری کرده‌ایم. یکی از نمونه‌های بارز این فعالیت‌ها، خانه‌ تاریخی آقای وکیل‌الرعایا در خیابان شریعتی است که توسط آقای صحرایی خریداری و بازسازی شده است. این خانه که سابقاً در اختیار بنیاد مستضعفین بوده، اکنون در حال تبدیل شدن به یک پاتوق فرهنگی است.
خوشبختانه، چشمه‌ قدیمی این خانه نیز توسط ایشان احیا شده و اکنون آب آن در مسیر خیابان شریعتی جاری است. این اقدام، نمونه‌ای موفق از بازگشت به هویت اصیل شهری همدان است.

میدانچی - از چمچه دوغ تا انجمن شعر تابستانی
در تابستان‌های گذشته، یکی از جلوه‌های متفاوت زندگی در همدان، حضور ایلات و عشایر بود که به این منطقه می‌آمدند و با خود نوعی دگرگونی فرهنگی و اقتصادی می‌آوردند. آنان محصولات محلی‌شان را به شهر می‌آوردند و در برخی نقاط، فضایی متفاوت و پر رونق ایجاد می‌کردند.
پدر من، به‌ دلیل نوع فعالیتش، با بسیاری از مردم مناطق همدان در ارتباط بود. محل کار او کاروانسرایی در «سرگذر» همدان بود؛ کاروانسرا مکانی بود که مردم از چهار اطراف شهر، برای خرید و فروش و تبادل کالا به آنجا می‌آمدند.
یکی از نکات جالب آن دوران، سادگی و صمیمیت میان مردم بود. همگان از یک لیوان آب مشترک می‌نوشیدند. مثلاً در قهوه‌خانه‌ مرحوم اصغر قهوه‌چی که آقای حمدیه نیز به آن اشاره کرده‌اند، تنها یک لیوان فلزی وجود داشت که همه‌ مشتریان از آن استفاده می‌کردند.
مشتریان قهوه‌خانه نیز دو دسته بودند، صبح‌ها، عمدتاً روستاییان و عشایر بودند که برای داد و ستد آمده بودند، اما شب‌ها فضا رنگ دیگری می‌گرفت. چهره‌هایی چون مرحوم صفاالحق، مرحوم دی‌جور، مرحوم داور، گلشن کردستانی و حتی چهره‌هایی از نظامیان مانند سرهنگان ژاندارمری، به قهوه‌خانه می‌آمدند. در آن محفل شبانه، مراسم شعرخوانی و ادبیات برگزار می‌شد؛ محفلی که بعدها نیز ادامه یافت و بسیاری از حاضران امروز، از شاگردان آن بزرگان بوده‌اند.
به یادگار از آن دوران، ما امروز نیز همان راه را ادامه می‌دهیم. انجمن شعر ما، در ادامه‌ همان سنت‌های تابستانی ادبی، هر سه‌شنبه از ساعت 5 تا 7 عصر برپاست و دوستان و علاقه‌مندان را به حضور و بهره‌مندی از فضای فرهنگی آن دعوت می‌کنیم.
در کنار این یادها، اشاره‌ای نیز به نمادهای آن دوران باید داشت، یکی از اشیای خاطره‌انگیز، چمچه‌ دوغ چوبی بود.
همان‌طور که خاطراتمان از آن سال‌ها شیرین است، یاد آن روزها، ساده‌زیستی، صمیمیت و فرهنگ زنده‌ مردمی همچنان در ذهن و جان ما جاری‌ست.

هادی پرزاد استاد خوشنویسی و نقاشی- لحاف تشک‌های سر پشت‌بام
خجالت می‌کشم در حضور بزرگوارانی که همچون خورشید تابنده‌اند سخن بگویم، اما بهانه‌ای برای بازگویی خاطرات کودکی‌ام یافتم. این تجدید خاطره، شیرینی خاصی دارد که قطعاً بر دل همه خواهد نشست.
در شب‌های تابستان، معمولاً روی تشک‌هایی می‌خوابیدیم که پشت‌بام پهن می‌شدند. عصرها، به اصرار پدر، مادر، پدربزرگ یا مادربزرگ، باید لحاف تشک‌ها را در آفتاب پشت‌بام پهن می‌کردیم. آن گل‌های ریز روی پارچه‌ لحاف که زیر تابش خورشید شکوفا می‌شدند، همراه با بوی گرم و آرامش‌بخش آن‌ها، هنوز در خاطرمان جاری‌ست. خوابیدن در میان بهارخواب یا سر مهتابی انتخابی دلنشین بود.
صبح‌ها با صدای قل‌قل سماور زغالی از خواب بیدار می‌شدیم. هیچگاه یاد ندارم که پدر، مادر، یا بزرگان خانه بر سر بچه‌ها داد بزنند که «بلند شو، دیر شد!» بلکه با محبت و لطافت، کف پا را می‌خاراندند یا قلقلک می‌دادند تا آرام‌آرام از خواب بیدار شویم. این عشق و مهربانی، زیبایی تربیت آن دوران را به‌ خوبی نشان می‌دهد.
قلب خانه‌ها، حوضی بود که در وسط حیاط قرار داشت. شیرینی تابستان، با نشستن کنار آن حوض و لمس خنکای آب، برایمان معنا پیدا می‌کرد. فارغ از شیطنت‌ها و بازی‌های کوچه و محله، آن حوض دنیای خودش را داشت.
شاید هزاران خاطره در لابه‌لای صدای شرشر آب، پرش‌ کودکان درون حوض و نگاه گرم مادر به آن‌ها جا مانده باشد.
قوت و ماست‌تیلیت، مزه‌ تابستان همدانی‌ها
در میان خوردنی‌های تابستان، قوت و ماست تیلیت جایگاه خاصی داشت. غذای ساده و بی‌ادعایی که بخش جدایی‌ناپذیر از فرهنگ غذایی مردم همدان بود. در گرمای ظهر، این غذا خنکی و سادگی را یکجا برایمان به ارمغان می‌آورد.

امیر برق‌زدگان دارنده نشان یونسکو در گره‌چینی با چوب و شیشه- معماری با شکوه خانه‌های قدیمی
من به واسطه‌ شاگردی در نجاری، تقریباً پایم به بیشتر خانه‌های قدیمی همدان باز شده است. آن روزها نجاری در خود خانه‌ها انجام می‌شد و من شاهد مستقیم زیبایی و شکوه معماری مسکونی همدان بودم.
خانه‌های قدیمی همدان از زیباترین‌ها در سراسر ایران بودند. از اندرونی و بیرونی گرفته تا ایوان‌ها، حوض، بقچه‌‌ها، شاه‌نشین، سیزان (انبار زمستانی)، مطبخ و تنورستان، همه با دقت طراحی شده بودند و روح زندگی در آن‌ها جریان داشت، معماری‌ای که نه فقط زیبا، بلکه کاملاً کاربردی بود و با اقلیم منطقه سازگار.
یکی از رسم‌های رایج در تابستان‌های همدان که با شغلم (نجاری) گره خورده بود، نصب کَت‌های سه‌پارچه (سایه‌بان‌های چوبی و پارچه‌ای) بود.
از 10 خردادماه، شاگرد نجارها موظف بودند به خانه‌های مردم بروند و این کَت‌ها را از انبار بیرون بیاورند. هر کَت شماره‌گذاری داشت و دور آن معجر 45 سانتی‌متری نصب می‌شد. در کناره‌ها چوب می‌خورد و به سمت بالا هدایت می‌شد و این‌ها طبق شماره‌ها سر جای خود نصب می‌شدند.
شربت سکنجبین، پاداش کارگر تابستانی بود و میزبان‌ها با محبت، هنگام کار، برای ما شربت خنک سکنجبین می‌آوردند. مزه‌ای که هنوز هم یادآور زحمت شیرین آن روزهاست.
با شروع پاییز، ما دوباره به خانه‌ها می‌رفتیم تا کت‌ها را جمع کنیم، تخته‌ها را شماره بزنیم و مرتب و دسته‌بندی‌ شده به انبارها برگردانیم. همچنین عده‌ای از ما برای نصب تخته‌حوض‌ها و درپوش‌های حوض‌ها مراجعه می‌کردیم.
این تنها گوشه‌ای از آن خاطرات است؛ سخن درباره این روزگار بسیار است و هر تکه‌اش، خود دنیایی از فرهنگ، کار و زیست شهری در همدان قدیم را نشان می‌دهد.

محمدابراهیم الهی‌تبار فعال سیاسی و فرهنگی- روایتی از زندگی روزمره با مزه و طعم فصل‌ها
در گذشته تابستان فقط فصل گرما نبود، فصل آماده‌سازی برای زمستان بود. هر کسی در خانواده نقشی داشت و کارهایی مشخص به عهده‌اش بود.
خدا رحمت کند مادرمان را، از اواخر بهار خانه را آماده می‌کردند، مثل خشک کردن محصولاتی (مثل سبزی‌ها)، گرفتن ترشی‌ها، تهیه مرباها و نگهداری محصولات پاییزی مثل انگور، شیره، مغز گردو. از نکات جالب برایم این بود که مادرم، هر واقعه‌ای را با یک غذای فصلی به یاد می‌آورد. می‌گفت مثلاً «فلان اتفاق زمان غوره‌بادمجان بود»، «فلانی همان وقت شیرپزی از دنیا رفت»، یعنی حافظه‌اش با فصل خوراک گره خورده بود. این را باید تاریخ غذایی دانست؛ روایتی از زندگی روزمره با مزه و طعم فصل‌ها.
تابستان مهارت‌آموزی بچه‌ها شروع می‌شد و آنها پس از پایان سال تحصیلی بیکار نمی‌ماندند. تابستان‌ها برای مهارت‌آموزی شاگردی در مغازه‌ها، یاد گرفتن باتری‌سازی، مکانیکی، لوله‌کشی، کارهای ساختمانی و... بود؛ تابستان فرصت آموختن کار برای فردا بود.
 پدران ستون نگهداری خانه
پدرها هم پس از پایان زمستان، تعمیرات خانه را آغاز می‌کردند و تعمیر درها و دیوارهایی که از سرما آسیب دیده بودند، خریدن کاه برای کاه‌گل کردن دیوارها و آمادگی برای بارندگی‌های پاییز و سرمای زمستان از نقش آنها بود و همه چیز در تابستان با نگاه به آینده انجام می‌شد‌.

پرویز ملک‌زاده فعال زیست محیطی و دارنده باغ جادو- ماجرای خوردن آب 44 نفر از یک لیوان
بگذارید برایتان یک خاطره بگویم، از یکی از تابستان‌های قشنگ، سال 1339 و آن موقع من فقط 9 سالم بود و الان 74 سالم است اما انگار همین دیروز بود.
یک روز خانه‌ ما یک شور خاصی داشت، گویا خبرایی بود، گفتن که می‌خواهیم به تهران برویم! خانه دایی‌مان و دیدن مادر‌بزرگ و...، دایی‌‌ام خلبان بود و برای خودش کسی بود.
همه‌چی آماده شد و لباس‌های نو رو جدا کردند و ما را به حمام بردند و تمیز و مرتب کردند، مثل یک مهمونی بزرگ، بالاخره روز موعود رسید و از خانه راه افتادیم، رفتیم خیابان باباطاهر همدان. آنجا سوار اتوبوس شدیم که تهران برویم.
در آن لحظه‌های خداحافظی و سوار اتوبوس شدن مردم، یکی مرغ و خروس آورده بود، آن یکی مربا و ترشی و هر کسی یک چیزی دستش بود، آن دوران زندگی‌ها ساده و بی‌آلایش و پر از محبت بود.
سوار که شدیم، هنوز به پلیس‌راه نرسیده بودیم که شاگرد شوفر رفت و از کنار جاده یک قالب یخ خرید و آن هم 22 ریال، روی آن یخ به همراه چند نفر آب ریختند و شکستند و به داخل ماشین آوردند، ماشین پر شده بود از خنکی یخ.
یادم است آن روز 44 نفر در آن اتوبوس از یک پارچ و یک لیوان، یکی یکی آب خوردن!، بدون نگرانی و بدون وسواس. باورتان می‌شود که با یک لیوان 44 نفر آب بخورند و کسی هم شکایت نکند؟!
آن سفر، دیدار مادربزرگ و دایی‌ام با خوبی و سادگی گذشت و ما به همدان برگشتیم، موقع برگشت باز همان قضیه تکرار شد، با همان پارچ، همان جاده، همان قالب یخ، همان آدم‌ها...
آخ تابستان، آن سفر، هیچ‌وقت از خاطرم پاک نمی‌شود...

حمیدرضا یاری-کارنامه‌های قبولی و مردودی
ما در شهری با جمعیت کمتری زندگی می‌کردیم. اگه خاطرتان باشد آن موقع مدرسه‌ها دقیقاً آخر خرداد تعطیل می‌شدند. نه مثل الان که بعضی سال‌ها اردیبهشت، بعضی سال‌ها اوایل خرداد.
یک هفته بعد از تعطیلی مدرسه، کارنامه می‌دادند و آنها که قبول می‌شدند، مهر آبی می‌خورد، مردودی‌ها مهر قرمز. در شهر ما باور نمی‌کنید، 70 تا 80 درصد پای کارنامه‌ها مهر قرمز بود!
آنهایی که مطمئن بودند که قبول شده‌اند، با افتخار با پدرانشان به مدرسه می‌رفتند و کارنامه را تحویل می‌گرفتند اما آنها که می‌دانستند مردود می‌شوند، یا اصلاً نمی‌رفتند دنبال کارنامه، یا همان دم مدرسه پدرشان که می‌رسید، کلی بد و بیراه به آنها می‌گفت، مثلا «ویلان مانده! فلان‌فلان‌ شده!» و تا خانه همین‌جوری سرکوفت بود و بس.
تابستان ما این‌ طور شروع می‌شد نه مثل امروز که بچه باید بازی‌های رایانه‌ای بگیرد و زیر کولر صفا کند. من و هم‌سن و سالانم، همه در تابستان یک کاری برای خودمان جور می‌کردیم. یکی آلو می‌فروخت، دیگری آلاسکا، آن یکی قلم و تا اوایل مرداد که فصل سیر کندن می‌رسید و به سر زمین می‌رفتیم و کار می‌کردیم، به نانوایی می‌رفتیم و شاگردی می‌کردیم.
یک خاطره هم از سر زمین سیر(مریانج) بگویم، در تابستان‌های داغ یک کاسه روحی بزرگ بود که داخل آن را آب می‌ریختند و یک یخی هم می‌انداختند و ما همه نوبت‌نوبت سر می‌کشیدیم.
مراسم‌های شادی، عروسی‌ها، جشن‌ها همه مال تابستان بود. زمستان سرد بود و محدودیت زیادی داشت و نمی‌شد شادی کرد اما تابستان که می‌رسید، حال و هوایمان عوض می‌شد و بچه‌ها تا دلت بخواهد در کوچه‌ها و محل‌ها بازی می‌کردند. یادم است جایی که ما بودیم، پنج تا خانواده با عروس‌ها، با هم در یک خانه زندگی می‌کردند. شب‌ها نوجوان‌ها به پشت‌بام می‌رفتند و می‌خوابیدند، ما بین بچه‌های همسایه‌ مسابقه می‌گذاشتیم که ببینیم چه کسی دیرتر به خانه می‌رود و نسبت به هوای سرد پاییز کم نمی‌آورد!، یادم است من خودم تا آخر مهر روی پشت‌بام می‌خوابیدم.
بیشتر وقت‌ها هم با هم‌سن‌وسالان به رودخانه می‌رفتیم، آن موقع رودخانه هم آبش زیاد بود و هم صفا داشت. با سنگ‌‌ها سدبندی می‌کردیم، داخل آب شیرجه می‌زدیم، آب تنی می‌کردیم و...
خلاصه، هزار خاطره بود و تابستان‌های آن موقع، یک دنیای دیگری بود.
فرهاد فرزانه تدوینگر تاریخ ده هزار ساله همدان- یخ کالای گران‌بها
در ادامه‌ همان خاطره‌ قالب یخ در اتوبوس، شاگرد شوفر با آچار چرخ چهارطرف یخ رو می‌کوبید و خرد می‌کرد و همه با میل می‌خوردند و کسی اعتراضی نداشت.
نقل قول از پدرخانمم، زمان‌های قدیم، یخ واقعاً کالای گرانبهایی در همدان بود، آن‌قدر که آب یخ را می‌فروختن، چیز دیگری به فروش نمی‌رفت. قیمت یخ‌ها هم فرق داشت، اگر یخ را تکان می‌دادی و آبش چکه می‌کرد، یعنی در حال ذوب شدن بود و ارزان‌تر و قیمت آن یک قِران اما اگر آب نمی‌داد و تازه و سفت بود، گرون‌تر حساب می‌شد و دو قِران بود.

حمید ایزدی همدان و تویسرکان پژوه- از یخچال کوزه‌ای تا بستنی یخی قهوه‌ای
دیدم که یخچال‌ها چقدر غریب ماندند، آن زمان‌ها اصلاً یخچالی در کار نبود، ما برای نگهداری خیار، میوه، یا چیزهای خنک، از کوزه‌های سفالی استفاده می‌کردیم. یعنی کوزه‌ای که در سایه یا در دل خاک یا چاه گذاشته می‌شد تا خنک بماند، بعدها یخچال‌های نفتی آمدن و تازه پس از آن، این یخچال‌های نسل جدید.
تونگله هم بود، همان ظرف مخصوصی که آب‌ خنک‌مان داخلش بود و در چاه نگهداری می‌شد تا خنک بماند. همه چی طبیعی و ساده بود و یک حال و صفایی داشت.
به نظرم دو نفر در خاطرات ما مظلوم ماندند، اولی، حسن خَجَه؛ همان کسی که بهترین بستنی همدان را می‌فروخت و خداوند رحمتش کند، واقعا بستنی‌هاش زبانزد همه بود. دومی، آن بستنی‌فروشی سر چهارراه عباس‌آباد به نام حسن پرویز که یک بستنی یخی قهوه‌ای‌ رنگ می‌داد و خیلی خوشمزه بود. طعم‌هایی که هنوز زیر دندان ماست!

بابک رضاپور جمور محقق و همدان پژوه- از چله‌های تابستان تا زمان برداشت گندم؛ سنت‌هایی که تقویم طبیعت تعیین می‌کرد
در تقویم قدیم، همان‌طور که زمستان دو چله داشت، تابستان هم دو چله داشت، چله بزرگ تابستان از اول تیر تا 10 مرداد و چله کوچک تابستان از 10 مرداد تا پایان مرداد. هر کدام از این دوره‌ها، نه فقط بازه‌های زمانی، بلکه فرصت‌هایی برای آمادگی زمستان و انجام آداب و رسوم مشخص بودند، مثل خشک کردن سبزی‌ها و گوجه‌فرنگی، رب‌گیری، آبغوره‌گیری، شیره‌گیری و آماده‌سازی تدارکات غذایی که بعدها در زمستان مصرف می‌شد.
تا قبل از انقلاب، خیلی خاطره‌ای از تابستان‌های همدان ندارم، چون تا مدرسه تعطیل می‌شد، مستقیم می‌رفتم روستا و تا اواخر شهریور آنجا بودیم. البته اهل درس هم بودم، راستش تجدید نمی‌آوردم، برای همین شهریور برمی‌گشتم به همدان، برای ثبت‌نام مدرسه و کارهای مربوط به آغاز سال تحصیلی.
نکته مهمی که اشاره کردم، جایگاه عدد 40 در سنت‌های ایرانی‌ست، چه در نظام تقویم که ماه‌ها را 40روزه تقسیم می‌کردند، چه در مفاهیمی مثل چله‌نشینی، چله زایمان، اربعین و حتی نام‌هایی مثل 40 کلید یا 40 جام.
در پایان خاطره‌ای از سنت کشاورزی قدیم بگویم، در منطقه‌ سردسیر همدان، پایان چله بزرگ تابستان آخرین فرصت برای برداشت گندم و جو بود. اگر دیر می‌شد، سن به محصولات حمله می‌کرد و گندم‌ها که حالا دیگر کاملاً پر و درشت شده بودند، آسیب می‌دیدند.

خسرو محمدی محقق و نویسنده و مسؤول راه‌اندازی موزه وقف- همدان، مخزن فرهنگی جهان و خاستگاه فرهنگ تابستان‌نشینی ایران
همدان تنها یک شهر نیست، یک مخزن فرهنگی جهانی‌ست، در دنیا تعداد محدودی شهر وجود دارند که منبع فرهنگ‌های تمدنی‌اند؛ همانند همدان، رم و آتن.
اگر بخواهیم منشأ فرهنگ‌ها را بررسی کنیم، باید به این شهرها رجوع کنیم و اگر بخواهیم درباره‌ فرهنگ سپری‌کردن تابستان در ایران صحبت کنیم، خاستگاه آن همدان است. کتزیاس، پزشک دربار هخامنشی در 400 سال پیش از میلاد، که در کتابش به صراحت نوشته: «همدان، پایتخت تابستانی ایران بوده و دربار شاهی، تابستان‌ها در همدان اردو می‌زده است.»
اما دلایل این انتخاب این بود که ابتدا، موقعیت راهبردی همدان با دسترسی به بین‌النهرین بود و دوم، آب‌وهوای بی‌نظیر و معتدل شهر و سوم هم پیشینه پایتختی همدان در دوران مادها.
حتی اگر شهرهای دیگری در سطح همدان یا نزدیک به آن از نظر آب‌وهوا وجود داشتند، هیچ‌کدام مثل همدان این ترکیب منحصربه‌فرد از موقعیت جغرافیایی، تاریخی و اقلیمی را نداشتند.
در پایان باید گفت که اگر بخواهیم از فرهنگ تابستانی در ایران و حتی منطقه‌ پیرامون آن صحبت کنیم، نقطه شروع حتماً همدان است؛ جایی که این فرهنگ شکل گرفت و کم‌کم به سراسر کشور گسترش یافت.



ارسال ديدگاه

نام:
پست الکترونیکی:
کد امنیتی:
ديدگاه: