صفحه 1 : ایران و جهان صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : خبر همدان صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ایران و جهان صفحه 7 : اندیشه صفحه 8 : فرهنگی

۱۰
اردیبهشت
۱۴۰۴

شماره
۵۸۷۸

امروز: ۱۰ (اردیبهشت) ۱۴۰۴ ◀ ◀ Wednesday 2025 (Apr) 30

عناوین صفحه

هگمتانه، گروه گفت‌وگو: امروزه در سایه تغییرات سریع اجتماعی و پیشرفت فناوری، کمتر از برخی آئین‌ها و سنت‌های همدانی شنیده می‌شود که اهمیت حفظ مواردی چون گویش‌ اصیل و آثار فرهنگی مردم همدان و احیای آن برای نسل‌های آینده تأکید می‌شود.
به گزارش هگمتانه؛ در ادامه مبحث همدان‌شناسی از دیدگاه روزنامه هگمتانه و گفت‌وگو با بزرگان شهر همدان و بیان آئین و فرهنگ‌های خاص مردمان این شهر، افتخار آشنایی با خانم شیوا گلکارزده، از بازنشستگان صدا و سیمای همدان را داشتم.
بیان خاطرات و تجربیات واقعاً زیبا و پر از زندگی و احساسات عمیق این هنرمند ساکن همدان دلنشین بود؛ از زبان ایشان از فضای خانه‌های قدیمی‌ در کرمانشاه شنیدیم تا روزهایی که در صدا و سیمای مرکز همدان برای خدمت به مردم ایران فعالیت‌هایی داشته است. همه‌ این‌ها به گونه‌ای شگفت‌انگیز از دلبستگی ایشان به تاریخ، فرهنگ و مردم کشورمان حکایت می‌کند.
با صحبتی که با خانم گلکارزاده داشتیم، ایشان ویژگی‌هایی در مورد مردم همدان به اشتراک گذاشت، مثل عشق به طبیعت، روحیه مقتصدانه و اهمیت به غذا و هنرهای سنتی که واقعاً اینها الهام‌بخش هستند. این‌ها نه‌تنها نشانه‌ای از فرهنگ غنی این منطقه است، بلکه اشاره‌ای به یک زندگی ساده و پرمفهوم می‌کند که در عصر حاضر کمتر به آن توجه می‌شود.
خانم گلکارزاده از اهمیت حفظ و نگهداری هنرهای سنتی همدان مانند سفالگری و قالیبافی صحبت می‌کند که هم‌اکنون کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد و این یکی از نکات مهمی است که باید بیشتر به آن پرداخته شود تا ارزش این هنرها و صنایع دستی دوباره در جامعه برجسته شود.
خاطرات خانم گلکارزاده از روزهایی که در رادیو برنامه‌ می‌ساختند و در جشنواره‌ها موفق به کسب جوایز متعدد می‌شدند، علاوه بر اینکه نشانه‌ای از مهارت‌های حرفه‌ای این هنرمند کشورمان است، همچنین نشان‌دهنده دلبستگی ایشان به رسالت رسانه در ارائه پیام‌های فرهنگی و ارزش‌های انسانی است.
امیدوارم که بتوانیم صحبت‌های ایشان را از تجربیات و خاطراتشان در همدان به خوبی به اشتراک بگذاریم تا برای نسل‌های آینده باقی بماند و فرهنگ و آئین‌های این دیار تاریخی و تمدنی به فراموشی سپرده نشود.
خانم گلکارزاده، زنی با 61 سال زندگی پر از تجربه و رنگارنگ، خاطراتی از یک دوران ساده و پر از معنا را با خود به همراه دارد. او در یک خانه قدیمی در کرمانشاه به دنیا می‌آید، خانه‌ای که از لحاظ معماری و فضای سنتی، همچنان در ذهنش حک شده است. خانه‌ای با نرده‌های چوبی و سقفی از تیرهای چوبی که یک حس گرم و صمیمی به فضای خانه می‌بخشد.
خانم گلکارزاده در دوران جوانی‌اش، با استخدام به عنوان کارمند صدا و سیما و گوینده رادیو در استان‌های مختلف کشور، از جمله ایلام، سمنان، کهگیلویه و بویراحمد، یاسوج، همدان و دیگر نقاط ایران خدمت کرده است. این تجربیات به او کمک کرد تا دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به زندگی و فرهنگ‌های مختلف پیدا کند.
با گفت‌‌وگویی که با این هنرمند ساکن شهرمان همدان داشتیم، احساس نمی‌کردیم که ایشان اهل جای دیگری جز همدان باشد، چنان شناخت قوی از فرهنگ و آئین این شهر داشت و با علاقه و تعصب و عشق خاصی به زبان می‌آورد که بهتر دانستیم ادامه صحبت‌های ما از زبان ایشان بیان شود که در ادامه با هم می‌خوانیم.
خاطراتی از دوران انقلاب در صدا و سیما
این روزها که به گذشته نگاه می‌کنم، در دل خاطرات انقلاب و روزهای جنگ، در رادیو و تلویزیون، احساس می‌کنم که هنوز همان شور جوانی و عشق به وطن در قلبم زنده است. در آن دوران، ما جوانان انقلابی در صدا و سیما کار می‌کردیم.
ابتدا گویندگی و نویسندگی را به‌ طور غیررسمی آغاز کرده بودم، اما بعد به‌ طور جدی‌تر به این حرفه‌ها پرداختم. یکی از بزرگ‌ترین عشق‌هایم، نوشتن و تولید برنامه‌های مربوط به دفاع مقدس و شهدا بود. یادم هست چطور در روزهای پرشور، همواره تلاش می‌کردیم تا صدای شهدا و ایثارگران را به گوش مردم برسانیم. حتی وقتی قرار بود برنامه‌هایی در مورد شهدای جنگ یا موضوعات انقلابی تهیه کنیم، قلبمان به‌ شدت به آن‌ها علاقه‌مند بود.
اما این عشق تنها در نوشتن و تهیه برنامه‌ها نبود، کار کردن در صدا و سیما برای من به معنای عشق به همه چیزهایی بود که ما را به ارزش‌های انسانی و مذهبی نزدیک می‌کرد. از برنامه‌های مذهبی گرفته تا گزارش‌های مرتبط با زندگی ائمه اطهار(س). اگر برنامه‌ای درباره میلاد یا شهادت امامان معصوم(ع) بود، همیشه تمایل داشتم که این برنامه‌ها را تهیه کنم، چون احساس می‌کردم در آن لحظات، در حال خدمت به چیزی بزرگتر از خودم هستم.
یادم هست که روزهایی را که در استودیو رادیو در دل جنگ می‌گذشت، به‌ طور کامل در دل خاطراتم ثبت شده است. در دوران جنگ، که عراق بمباران می‌کرد و موشک‌ها به خرم‌آباد می‌خورد، من در رادیو بودم و صدایم را از طریق امواج رادیویی به گوش مردم می‌رساندم. زمانی که اعلام می‌کردیم که نیاز به گروه‌های خونی داریم، یا زمانی که اسامی آزادگان را پخش می‌کردیم و خانواده‌ها با اشک و لبخند از آزادی عزیزانشان آگاه می‌شدند، این لحظات برای همیشه در خاطرم ماندگار است.
یکی از تلخ‌ترین، اما در عین حال قشنگ‌ترین یادگاری‌ها، لحظاتی بود که اسامی آزادگان را در رادیو می‌خواندم و خانواده‌هایشان با شنیدن این صدا از درد و دوری رهایی می‌یافتند. وقتی که پدر و مادر، همسران و فرزندان به دنبال نام عزیزانشان می‌گشتند و در شنیدن این خبر لحظه‌ای از آزادی آنها شاد می‌شدند، همان لحظه‌ها من معنای واقعی خدمت را درک کردم.
این خاطرات برای من نه‌تنها یادآور دوران سخت جنگ، بلکه نشانه‌ای از عشق و ارادت من به سرزمین و مردمم است. من هیچگاه هدفی از گفتن این‌ها نداشته‌ام جز اینکه بتوانم سهمی کوچک در تاریخ این سرزمین داشته باشم.
در دوران پر فراز و فرود انقلاب، که لحظاتش پر از شور و اشتیاق و در عین حال پیچیدگی‌های خاص خود بود، من در مرکز صدا و سیما در نقاط مختلف کشور، از تهران گرفته تا سایر شهرها، تجربه‌های فراوانی کسب کردم. در این مسیر، جشنواره‌های مختلف تولیدات صدا و سیما هم برای من فرصت‌های ویژه‌ای به ارمغان آورد.
به لطف حضرت حق، که همیشه در کنارم بود، توانستم در این جشنواره‌ها برنامه‌های درخشانی داشته باشم و در نهایت، در این جشنواره‌ها موفق به دریافت مقام‌هایی همچون بهترین نویسندگی، بهترین گویندگی و بهترین تهیه‌کنندگی شدم.
برنامه‌هایی که در این جشنواره‌ها تقدیر شد، بیشتر حول موضوعات الهام‌بخش و عمیقی چون زندگی حضرت امام خمینی(ره)، نماز، شهدا و مسائل دیگر می‌چرخید. این افتخارات در کنار سختی‌ها و چالش‌های روزمره، به من احساس می‌داد که تلاش‌هایم در مسیر درست قرار دارند و این جوایز تنها یک تأکید بر این بود که می‌توانم با صدا و قلمم اثرگذار باشم.
 همدان شهر اطلسی‌ها و اقاقیا
اما در یکی از این دوران‌ها، با همسرم تصمیم گرفتیم که به همدان بیاییم و در صدا و سیمای مرکز همدان خدمت کنیم. چیزی در این شهر بود که دلم را برد. آن عظمت تاریخی که زیر پوست این شهر قرار داشت، واقعا من را جذب کرد. وقتی به همدان می‌آمدم، همیشه کوه الوند را می‌دیدم که همچون نگهبانی صلح‌آمیز و باوقار بر شهر سایه افکنده است. در فصول مختلف، به‌ ویژه در زمستان، می‌دیدم که الوند در برف‌هایش فرو رفته و مثل یک نگین سفید در دل آسمان می‌درخشد. به خودم می‌گفتم که در بهار، عطر اطلسی‌ها در هوا می‌پیچید، آن‌قدر که آدم را گیج می‌کند. و از آن روزها بود که وقتی در رادیو برنامه اجرا می‌کردم، می‌گفتم: همدان؛ شهر اطلسی‌ها، شهر اقاقیا، چرا که خیابان‌های این شهر پر از درختان اقاقیا بود و هنوز هم هستند.
همدان برای من یک تجربه خاص بود، فرهنگ، آداب و رسوم این مردم، با خلق و خوی منحصر به فردشان، واقعا جالب توجه بود. به‌ویژه خانم‌های همدانی که همگی کدبانو، کاردان و زندگی‌ساز بودند. این ویژگی‌ها من را به این شهر علاقه‌مند کرده بود. در دل همین شهر بود که من به همسرم گفتم: می‌شود اینجا بمانیم؟ چون سن ما هم می‌گذرد و این شهر به‌ نوعی خانه دوم من شده بود.
 همدان چهار‌راه موسیقی ایران
یک هفته، شاید 10روزی از زمانی که به مرکز همدان پیوستم نگذشته بود که من را فراخواندند. گفتند که دستورالعملی از تهران آمده است: شما باید 6 برنامه 15دقیقه‌ای در مورد همدان بسازید؛ موسیقی همدان، صنایع دستی، فرهنگ و آداب و رسوم مردم، و مشاهیر همدان. من که هیچ آشنایی با همدان نداشتم، گفتم: من که هیچ چیز از این شهر نمی‌دانم! باید زمان بیشتری داشته باشم تا این برنامه‌ها را تهیه کنم. باید بروم مطالعه کنم، از منابع مختلف استفاده کنم، از اهل علم و پژوهش سؤال بپرسم، باید در کتابخانه بنشینم و دست به دامن کتاب‌ها شوم.
اما پاسخ آن‌ها این بود: 10 روز فرصت دارید! آن روزها نه اینترنتی بود که به سرعت اطلاعات را پیدا کنی، نه تلفن‌همراهی که بتوانی گوگل کنی و مطالب مورد نیازت را پیدا کنی. نه! آن زمان‌ها برای دسترسی به اطلاعات، باید می‌رفتی در کتابخانه و کتاب‌ها را یکی‌یکی می‌گشتی، از این ردیف به آن ردیف می‌رفتی، ورق به ورق می‌خواندی و تا رسیدن به نتیجه‌ای به تمام کتاب‌ها سر می‌زدی.
و به لطف خداوند، با تلاش زیاد و کمک از چند نفر از همکارانم که اهل مطالعه و تحقیق بودند، توانستم درباره موسیقی همدان اطلاعات زیادی به‌ دست بیاورم. بعد از جستجو و پرس و جو از چند پژوهشگر محلی، به این نتیجه رسیدم که همدان چهارراه موسیقی ایران است.
موسیقی ترکی، کردی، لری و فارسی در این دیار همزیستی دارند، درست مثل زبان‌ها و لهجه‌های مختلف مردم این شهر. اما این کافی نبود. باید چیزی می‌بود که به‌طور خاص به همدان تعلق داشته باشد.
پرس‌وجوهایی داشتم و همه به من اشاره کردند که دوزله، ساز قدیمی که ریشه‌اش در همدان است، می‌تواند آن چیزی باشد که به دنبال آن می‌گردم. گفتند که استاد مسنی هست که دوزله می‌زند و پاتوقش در قهوه‌خانه‌ای در زیرگذر است. بلافاصله تصمیم گرفتیم بروم. با چادر و مقنعه، وسایل ضبط را زیر چادر پنهان کردم و با یک ضبط سنگین به سمت قهوه‌خانه حرکت کردم. به محض ورودم، نگاه‌ها به ما جلب شد. چرا که دیدن یک خانم با چادر و لباس رسمی در آن محیط مردانه و دود گرفته قهوه‌خانه، جالب و حتی تعجب‌آور بود.
وقتی وارد شدم، قهوه‌چی با تعجب پرسید: خانم، شما اینجا چه کار دارید؟ گفتم که به دنبال استاد فلانی هستم. گفت: بنشینید، استاد می‌آید. چند دقیقه‌ای منتظر شدیم و یک استکان چای برای من آورد. بعد از دقایقی، استاد وارد شد. مردی پیر با قامت خمیده و ریش و سیبیل سفید.
آرام آرام ضبط را روشن کردم، چون نمی‌خواستم صدای ضبط او را نگران کند. زیر چادرم گرفتم و گفتم: از صدا و سیما آمده‌ام، لطفاً کمی دوزله بزنید، استاد از جیبش دوزله‌ای بیرون آورد. دو لوله باریک سفید که از استخوان درست شده بود. لوله‌ها به هم متصل شده بودند و با بندهایی که از روده گوسفند به‌ عنوان زه استفاده شده بود، آماده بود تا نواخته شود.
استاد شروع کرد به نواختن و صدای دوزله در فضا پیچید. صدای غم‌انگیز و سوزناک آن، قلبم را به درد آورد. بعد از چند دقیقه، از او پرسیدم: این دوزله از چه جنسی است؟ استاد با چشمان غمگین گفت: این دوزله از استخوان ران عقاب است. این ساز در حقیقت مرگ یک عقاب را بازتاب می‌دهد.
او ادامه داد: الان دیگر دوزله‌ها از پلاستیک‌های خاص ساخته می‌شوند، دیگر از استخوان ران عقاب نیستند. این دوزله‌ای که من دارم خیلی قدیمی است، قدمت زیادی دارد.
به لطف خداوند و با همه فشارهایی که در مطالعه و تحقیق وارد کردم، توانستم 6برنامه را آماده کنم و به تهران ارسال کنم. این برنامه‌ها با استقبال بسیار خوبی روبه‌رو شد و مردم از این تولیدات استقبال کردند.
 تغییر عادت مردم همدان
وقتی که بیشتر در فرهنگ مردم همدان غوطه‌ور شدم و با شیوه زندگیشان آشنا شدم، متوجه شدم که در فصول سرد، به ویژه در پاییز و زمستان، این شهر حال و هوای خاصی پیدا می‌کند. خیابان‌ها خیلی زود خلوت می‌شدند، حتی مغازه‌ها و سوپرمارکت‌ها، که به نظر می‌رسید در هر شهری حیاتی‌ترین بخش روزمره مردم باشند، ساعت‌ها زودتر از آنچه که انتظار داشتم بسته می‌شدند. برایم عجیب بود که حتی سوپرمارکت‌ها، که در روزهای معمولی از ضروری‌ترین مکان‌ها به شمار می‌روند، بعد از اذان مغرب بسته می‌شدند و این یعنی که اگر کسی 9 یا 10 شب مهمانی می‌داشت و به چیزی احتیاج پیدا می‌کرد، مثل تخم‌مرغ یا هر وسیله ضروری دیگر، دیگر نمی‌توانست به راحتی تهیه کند. من به این فکر می‌کردم که چرا مغازه‌ها نمی‌توانند تا ساعت 11 یا 12 شب باز بمانند؟ چرا باید روزهایی که سرما به شدت بر مردم سایه انداخته، این‌ طور زود از دسترس خارج شوند؟
این موضوعی بود که در رسانه‌ها و در صدا و سیما برایش زمان گذاشتیم، تا به مردم یادآوری کنیم که روزگار تغییر کرده است. روزگاری نبود که نتوانیم محل کار یا خانه‌مان را گرم نگه داریم. در عصر فناوری، هر کسی می‌تواند دمای محیط خود را کنترل کند، از لباس‌های گرم استفاده کند و حتی در محل کارش راحت باشد. اما مسأله این بود که مردم باید یاد می‌گرفتند که همچنان می‌توانند در این شرایط سرد فعالیت کنند، به کارشان ادامه دهند و خدماتی که نیاز مردم است را فراهم کنند، حتی در این فصل سخت. به تدریج در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی‌مان، این مفاهیم را با مردم در میان گذاشتیم و گویندگان، تهیه‌کنندگان و نویسندگان همه با هم برای تغییر این وضعیت کار کردند.
خوشبختانه به لطف خدا و تلاش‌های بی‌وقفه‌ ما، آرام آرام شرایط تغییر کرد. مردم شروع کردند به فکر کردن در مورد استفاده از این فضای سرد زمستانی، به جای اینکه در کنار بخاری و پکیج‌ها محصور بمانند، به تدریج فرهنگ استفاده از زیبایی‌های زمستان در بین مردم جا افتاد.
یاد دارم که در یکی از برنامه‌هایمان، صحبت از جشنواره آدم برفی شد، مردم به تپه عباس‌آباد می‌رفتند و آدم برفی می‌ساختند، با همدیگر می‌نشستند، غذا می‌خوردند و از این فضای برفی لذت می‌بردند.
مردم همدان زندگی‌ خود را با دانش اقتصادی پیش می‌برند
همدان، با همه زیبایی‌ها و ویژگی‌های خاص خود، شهری است که در آن مردم زندگیشان را با دانش اقتصادی پیش می‌برند و این هنری است که در دل آن‌ها جای دارد. این زندگی حساب‌ شده و با برنامه، نه تنها باعث آسایش خودشان می‌شود، بلکه فضایی را ایجاد می‌کند که حتی در سختی‌ها هم می‌توانند با آرامش و وقار زندگی کنند.
مردم همدان، مردمی هستند که به طبیعت علاقه‌ای عمیق دارند؛ این علاقه نه‌تنها در چهره شهر که در رفتار و عاداتشان هم نمود پیدا می‌کند. اگر به خیابان‌های همدان نگاه کنید، در هر گوشه‌ای باغی می‌بینید که پر از گل‌ها و درختان سرسبز است. کسانی که در این شهر زندگی می‌کنند، اگر سرمایه‌ای اندوخته داشته باشند، اغلب ترجیح می‌دهند آن را در خرید باغ و زمین بگذارند. در همدان، داشتن باغ فقط به معنی یک سرمایه‌گذاری نیست؛ بلکه نشانه‌ای از عشق به طبیعت است.
 هنر بانوان همدانی
در دل همدان، جایی که تاریخ و فرهنگ با طبیعت آمیخته شده است، خانم‌های کدبانو در هر خانه، استادان هنرهایی بودند که شاید امروز کمتر به چشم بیاید. یکی از آن هنرها، ترشی‌ها و مرباهایی است که هر خانم با سلیقه همدانی با دست‌های خود تهیه می‌کرد. طعم ترشی‌های خوشمزه‌ای که از سبزیجات تازه کوهستان‌های الوند گرفته می‌شد، یا مرباهایی که از میوه‌های فصل برداشت می‌آمد، هیچ‌کدام با هیچ چیزی قابل مقایسه نبود. البته متأسفانه این روزها دیگر آن روزهای پر رنگ و لعاب گذشته را نمی‌بینیم. خانه‌های جدید، آپارتمان‌های نوین، که بیشتر به فکر راحتی زندگی شهری هستند، جایی برای ذخیره‌سازی این‌ گونه مواد غذایی ندارند. آن زمان، خانه‌ها معماری خاصی داشتند؛ سیزان‌ها یا زیرزمین‌هایی خنک که در آنجا ترشی‌ها و مرباها را می‌گذاشتند، جایی که می‌توانستی به راحتی از فصل به فصل بروی و مواد غذایی‌ را بدون نگرانی نگهداری کنی. حتی انگورهایی که در فصل برداشت، در سیزان‌ها آویزان می‌شد تا برای زمستان و شب یلدا آماده باشد، هندوانه‌هایی که زیر خاک و کاه نگهداری می‌شد تا در شب یلدا خنک و خوشمزه از دل خاک بیرون بیاید. اما حالا متأسفانه از این معماری زیبا چیزی باقی نمانده است.
اما یکی دیگر از ویژگی‌های فرهنگ زنان همدان که همیشه در یادها خواهد ماند، بافندگی بود. زنان همدانی، با دستان هنرمند خود، شال و کلاه می‌بافتند، دست‌دوزهایی که هیچ وقت در بازار یافت نمی‌شدند. آن‌ها کامواهایی با رنگ‌های مختلف تهیه می‌کردند و لباس‌هایی برای اعضای خانواده‌شان می‌بافتند که نه‌تنها گرما و راحتی به ارمغان می‌آورد، بلکه در دل آن‌ها عشق و محبت مادرانه و همسرانه جاری بود. این کار نه‌تنها به دلیل نیاز به لباس، بلکه از آنجایی بود که آن‌ها به‌ طور خاص به اقتصاد خانواده‌شان اهمیت می‌دادند. اگرچه امروزه کمتر این فرهنگ را می‌بینیم و بسیاری به جای بافتن، لباس‌های آماده می‌خرند، اما آن لباس‌هایی که دست‌های مهربان مادر یا همسر بافته بودند، حسی داشت که هیچ کالای آماده‌ای نمی‌توانست جایگزینش شود.
در کنار این‌ها، خشک کردن سبزی‌های معطر کوهی و استفاده از آن‌ها در غذا، به ویژه در آش‌های محلی همدانی، جزو سنت‌هایی بود که همچنان با ذوق و سلیقه در خانواده‌های همدانی حفظ شده است. سبزی‌هایی که در دامنه‌های الوند می‌روییدند، با طعمی خاص و بی‌نظیر، در آش رشته و دیگر غذاها طعم دلپذیری می‌بخشیدند. خانم‌ها این سبزی‌ها را خشک می‌کردند و یا برخی آن‌ها را در فریزر می‌گذاشتند تا در فصل‌های سرد سال، طعم تازه و خوشمزه‌اش را در غذاهایشان حفظ کنند. هر قاشق از آن آش، پر از عطر و طعم طبیعت الوند بود.
اما یکی از خاطرات خاص من از همدان، دم‌نوش‌هایی بود که از گیاهان کوهی تهیه می‌شد. این دم‌نوش‌ها نه‌تنها طعمی متفاوت داشتند، بلکه بویی ناب و دل‌انگیز داشتند که از دامنه‌های الوند می‌آمد. من همیشه آرزو داشتم که جایی در همدان باشد که مردم، نه مثل کافه‌های امروزی که فقط به قشر خاصی اختصاص دارند، بلکه در فضایی سنتی و ساده، بتوانند انواع دم‌نوش‌های طبیعی و سالم را از گیاهان بومی این منطقه بنوشند.
هنر بی‌همتای سفال و سرامیک
در دل همدان، شهر زیبای تاریخی، جایی که کوه‌های سربلند الوند به آسمان می‌زنند و درختان سرسبز همچنان به زمین ریشه می‌زنند، هنرهایی بی‌همتا در دل خاک این دیار شکل می‌گیرد. یکی از آن هنرها، سفال و سرامیک لالجین است، که شاید ما که در این شهر زندگی می‌کنیم، قدر و ارزش آن را به طور کامل درک نکنیم، اما مسافران و گردشگران از دورترین نقاط دنیا، با اشتیاق به این شهر می‌آیند تا از زیبایی و ظرافت آن بهره‌مند شوند. در لالجین، هنر دست‌های مردان و زنان هنرمند، به‌ صورت کاسه‌ها، بشقاب‌ها، فنجان‌ها، و پارچ‌ها شکل می‌گیرد. این آثار، فقط یک دکوری ساده نیستند، بلکه هر کدام دارای داستانی هستند که در دل خاک و در کوره‌های سفال‌پزی به زندگی می‌آیند.
ما در همدان به این زیبایی‌ها نزدیکیم، اما گاهی این نزدیکی، ما را از درک عمق ارزش این هنرها بازمی‌دارد. باید بیشتر توجه کنیم به آنچه در کنارمان است. لالجین، با تمام زیبایی‌هایش و هنرمندانش که از دل خاک، این آثار بی‌نظیر را می‌سازند، نیازمند توجه و معرفی است.
با توجه به این همه زیبایی و هنری که در لالجین نهفته است، باید بیشتر برای تبلیغ و شناساندن این هنر گرانبها تلاش کنیم. این نه تنها برای معرفی یک هنر، بلکه برای معرفی بخشی از تاریخ و فرهنگ همدان است.
 فرش دست‌باف همدان
در روزگاری نه چندان دور، زمانی که وارد خانه‌ای در همدان می‌شدی، نخستین چیزی که چشم را می‌گرفت، گرمای دلنشین اتاق بود. در میانه‌ آن اتاق، کرسی‌ قرار داشت که با لحاف‌های رنگارنگ و گرم پوشیده شده بود و بوی خوش آتش هیزم در فضا پیچیده بود. اما زیبایی و دل‌انگیزی واقعی در زیر این لحاف‌ها نهفته بود، در فرشی دستباف، فرشی که به گفته‌ مردم همدان، هر گره‌اش با عشق و دقت به هم پیوسته بود. قالی‌هایی با رنگ‌های گرم و زنده، رنگ قرمزهایی که در دل شب‌های سرد زمستان، نور و گرما را در خود داشتند. این فرش‌ها تنها یک کف‌پوش نبودند، بلکه نوعی از هنر و تاریخ بودند که در هر تار و پودشان، خاطره‌ها و زندگی‌ها تنیده شده بود.
اما امروز، وقتی به خانه‌های جدید می‌نگری، جای آن قالی‌های دستباف و رنگ‌های گرم، فرش‌هایی ماشینی و بی‌روح جایگزین شده‌اند. فرش‌هایی با رنگ‌های کرم و طوسی، که هیچ حسی ندارند، هیچ داستانی را روایت نمی‌کنند، هیچ رنگی از دل طبیعت به خود نمی‌گیرند. این فرش‌ها، شاید ظاهری تمیز و منظم داشته باشند، اما هیچ‌کدام نمی‌توانند گرمای خانه را مانند آن قالی‌های دستباف به فضا بیاورند. رنگ‌هایی که نه از دل خاک، بلکه از دنیای شیمیایی بیرون آمده‌اند، همان رنگ‌هایی که ممکن است حساسیت و آلرژی به همراه داشته باشند.
در آن زمان، هر قالی دستباف که در خانه‌ها پهن می‌شد، نه فقط برای زیبایی بود، بلکه بخشی از زندگی مردم همدان را در خود داشت. هر گره‌ای که در تار و پود آن زده می‌شد، گویی داستانی را نقل می‌کرد.
 ضرورت حفظ لهجه شیرین همدانی
در دل تاریخ کهنه همدان، روزگاری بود که هر کوچه و خیابانش پر از آوازهای محلی بود. لهجه‌ همدانی، همان‌طور که به آرامی از دل هر کلمه بیرون می‌آمد، در هر گوشه‌ این شهر زندگی می‌کرد. این لهجه، نه فقط زبان مردم بود، بلکه یک دنیای پنهان از احساسات و خاطرات، از عواطف و قصه‌ها را در خود داشت. اگر می‌خواستید به دنیای باباطاهر عریان نزدیک شوید، کافی بود فقط یک بار با لهجه‌ همدانی صحبت کنید. این لهجه، همان چیزی بود که در سروده‌های او نغمه می‌زد، همان لحنی که در قلبش می‌تپید. هر کلمه، هر عبارت به گونه‌ای بود که گویی زندگی، محبت و حکمت در آن نهفته بود. لهجه‌ای پر از مهر، پر از عمق، که در آن همه‌چیز قابل فهم بود، حتی زمانی که هیچ‌کدام از واژه‌ها به زبان نمی‌آمد.
اما امروز، این لهجه به مرور رنگ می‌بازد. جوانان و نوجوانان این سرزمین، هر روز بیشتر از آن فاصله می‌گیرند و آن گویش آشنای همدانی، این میراث معنوی، به خاموشی می‌رود. باید این واقعیت را پذیرفت که در این دوران پر شتاب و پر هیاهو، که رسانه‌ها و دنیای مجازی به شدت درگیر تولید و مصرف محتوای جهانی هستند، کمی فراموش شده است که این لهجه، بخش جدایی‌ناپذیر از فرهنگ ماست. لهجه‌ای که هر گوشه‌اش می‌تواند داستان‌هایی از گذشته را روایت کند.
باید پادپخش‌هایی با لهجه همدانی تهیه شود که هم جذاب باشد و هم به فرهنگ و آداب این سرزمین بپردازد. باید نمایشگاه‌های عکسی از زندگی مردم گذشته داشته باشیم، مسابقات نقاشی برگزار کنیم که در آن‌ها لباس‌های قدیمی همدانی‌ها به نمایش گذاشته شود. باید طراحانی بیایند و لباس‌های قدیمی را دوباره زنده کنند و به‌روز کنند تا نسل جدید هم آن‌ها را بشناسد و از آن‌ها استفاده کند.
در پایان، از کسانی که دلشان برای فرهنگ و تاریخ مردم همدان می‌تپد، سپاسگزارم. از مسؤولان رسانه‌ای به ویژه روزنامه هگمتانه که همواره در انتشار و حفظ آداب و رسوم مردم همدان فعال هستند، تشکر می‌کنم. این همه تلاش‌ها، هرچند شاید در ابتدا کوچک هستند، اما قطعا می‌توانند تأثیر بزرگی در احیای فرهنگ و هویت همدان داشته باشند. ما هم باید همدل و هم‌صدا با یکدیگر در این مسیر حرکت کنیم تا لهجه، فرهنگ و تاریخ این سرزمین همیشه زنده بماند.



ارسال ديدگاه

نام:
پست الکترونیکی:
کد امنیتی:
ديدگاه: