۱۰
اردیبهشت
۱۴۰۴
شماره
۵۸۷۸
عناوین صفحه
تاکسی حرکت کرد، مثل همیشه داستان، داستان چند مسافر بود و یک راننده. ماجرایی که هر روز تکرار میشود واین خیابانها هر روز مسیری می شوند برای همراهی این آدم ها، برای چند دقیقه کنار هم نشستنشان، چند کلام گفتن و شنیدنشان. شاید مسیری برای بیشتر پیوند خوردنشان به یکدیگر به همدانی که دوستش دارند.
خانمیکه کنار راننده نشسته بود سرفه ای زد و گفت: وای انگار هوا آلوده اس!
خانم دیگری که روی صندلی عقب بود، سریع گفت: نه خیلی، ولی خب همچین خوبم نیست.
دختر جوانی که کنارشان بود، به آرامی گفت: باز اینجا وضع ما خوبه، ماشاءالله کم فضای سبز نداریم.
راننده گفت: آره همدان پارک و دار و درخت زیاد داره شکر خدا؛ پارک مردم، پارک ارم، پارک بانوان، پارک کودک...
دختر گفت: تازه می خوان یه پارک بسازن که می گن اسمش ولایته، حدود 100 هکتاره. می گن دریاچه مصنوعی، پیست دوچرخهسواری، زمینای ورزشی و یه فضای سبز بزرگ داره. استاد ما می گه احتمالا تا سال 1407 آماده می شه.
تازه یه پارک جنگلی ام می خوان بسازن به اسم اکباتان که اونم بالای 300هکتاره. یه پارک آبی ام هس که تا سال دیگه اونم تکمیل می شه.
یکی از خانمها گفت: به به چقد عالی! خدا بخواد، شهرمون با این کارا تفریحگاههای بیشتری پیدا می کنه.
راننده گفت: بله همدان شهر خوبیه، هم برای مردمش، هم برای مسافرا. من همیشه از مسافرایی که میان همدان می شنوم که خیلی از فضای شهر راضی اند. می گن شهرتون خیلی تمیز و مرتبه، همه چیش به قاعده س، مخصوصا از پارکا و فضای سبزش خیلی خوششون میاد.
خانم مسن تر سرشو به سمت راننده برگردوند و گفت: الان دیگه پیرا و مسن ترا هم توی پارکای شهر از وسیلههای ورزشی استفاده می کنن. وقتی این امکانات در درسترس همه هس، شادابی توی جامعه بیشتر می شه.
دختر گفت: آقا لطفا کنار پارک نگه دارید، ممنون می شم. همه با هم نگاهشون رو به درختای سبز پارک دوختند. شهرشون مثل همیشه سرسبز و زیبا بود.