۲
اردیبهشت
۱۴۰۴
شماره
۵۸۷۲
عناوین صفحه
هگمتانه، گروه رفیق شهیدم - اعظم مرادی صالح: نویسنده کتاب صاحبدل بیدل از شهید محمد گودرزی میگوید که به جای انتخاب بورسیه تحصیلی که از روسیه برایش آمده بود، تحصیل در دانشگاه جبهه و شهادت را انتخاب میکند.
مریم سلیمی هیزجی در گفتوگو با خبرنگار هگمتانه اظهار کرد: نخستین اثرم کتاب صاحبدل بیدل است که توسط انتشارات حماسه ماندگار به چاپ سوم رسیده که در آن زندگینامه شهید محمد گودرزی به روایت مادر شهید در 180 صفحه گردآوری شد.
وی افزود: محمد دُردانه خانواده بود که بعد از پنج دختر، ایشان تنها فرزند ذکور خانواده بود که مادر برایش نذر کرده بود.
این نویسنده کتاب در ادامه گفت: محمد بعد از گذراندن دوران کودکی برای کسب علم وارد دبستان میشود و با نمرات عالی پلههای پیشرفت را طی میکند به طوری که برای بورسیه تحصیلی از کشور روسیه برایش دعوتنامه میآید و او راضی به رفتن نشده و درکنکور شرکت کرده و با رتبه عالی در دانشگاه تهران در رشته مهندسی شیمی مشغول به تحصیل میشود و با شروع جنگ تحمیلی، دانشگاه و درس را رها کرده و وارد دانشگاه عشق و جبهه میشود.
خانم سلیم هیزجی همچنین گفت: برای ثبتنام در جبهه بارها التماس مادر را میکند تا در آخر، دل مادر اجازه رفتن داد و ایشان با اشتیاق وارد جبهه شد و در چند عملیات شرکت کرد و در اسفند سال 1365 در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
وی افزود: واقعا محمد و امثالش قهرمانانی هستند که قلم هرچه از آنها بنویسد، باز کم میآورد و از چه موقعیتهایی گذشتند و راضی شدند که داغ بر دل مادرهایشان چنگ بیندازد تا دشمن چنگ در خاکش نیندازد.
نویسنده کتاب صاحب دل بیدل افزود: آری شهدا برای عبور از تاریخ ایستادند و قد علم کردند و پشتپا زدند به هر آنچه که در دنیاست.
وی با بیان اینکه گاهی برای رسیدن باید قیام کرد باید عشق را چشید تا طعم گس دنیا در دهانت به شیرینی شهد شهادت مبدل شود، گفت: باید تعلقاتت در بازار باغ دنیا یخ بزند؛ باید در دفاع از حریم ولایت از سرو جان گذشت تا بتوان در هیاهوی پر از داغ شلمچه دلت را روی دست گرفت و به شش گوشه ابا عبدالله گره زد. آنجاست که زمین و زمان یکی خواهد شد و تو برای عبور از این تاریخ باید بایستی و شیرینی وصل را از دستان پر از مهر پرودگارت بنوشی و آنجاست که زندگی درس میشود برای آیندگان.
راز انتخاب نام کتاب
مریم سلیمی هیزجی در ادامه از راز انتخاب نام کتاب (صاحب دل بیدل ) گفت و اظهار کرد: چند اسم برای کتاب در ذهنم بود که یک روز آقای کاکاوند که پاسدار و از آشنایان شهید هستند با من تماس گرفتند و گفتند شهید به خواب مادرش آمده و خواسته تا اسم کتاب را (صاحبدل بیدل) بگذارید که هم من هم برادر شهید با این اسم موافقت نکردیم.
وی افزود: چند روز بعد ایشان گفتند اگر شما راضی باشید اسم کتاب همان باشد که خود شهید گفته است. من هم امشب خواب مادرم را دیدم که محمد میگفت اسم کتاب (صاحبدل بیدل) باشد و لذا من هم به احترام خود شهید عنوان کتاب را (صاحبدل بی دل) گذاشتم و اینگونه بود که اسم کتاب توسط خود شهید اسمگذاری شد.
وی افزود: حدود دو سال مصاحبه و کار نوشتن کتاب به طول انجامید به طوری که از سال 1396 شروع به نوشتن کردم و 1398 به چاپ رسید.
اتاق دامادی شهید دستنخورده باقی مانده است
نویسنده کتاب افزود: وقتی از خیابان اصلی گذشتم و جلوی در خانه شهید ایستادم، حدس زدم این خانه باید آن خانه رویایی باشد که تعریفش را از خیلیها شنیدم.
سلیم هیزجی با اشاره به اینکه زنی مسن با چهره نورانی با صورتی گرد و چادری با گلهای ریز که داشت، در را به رویم گشود، گفت: با سلام و هزاران سؤال بیجواب در ذهنم، به سمت اتاقی هدایت شدم که بوی عطر، فضایش را پر کرده بود و آینه و شمعدان روی طاقچه توجهم را به خود جلب کرد و گوشه اتاق که انگار سالهاست دستنخورده مانده است.
وی با بیان اینکه به قاب عکس محمد خیره شدم و چهرهای که تا به حال ندیده بودم، انگار سالهاست با این چهره آشنا بودم، افزود: فاطمه پیلهوران، مادرشهید، سینی چای و نان محلی که کلوا میگفت را جلویم گذاشت و چشمانش پر از اشک شد و با صدای لرزان گفت: " محمدم عاشق کلوا بود و من هم مهمانهایش را با کلوا پذیرایی میکنم." و از آن لحظه شدم همراز مادر شهید و ایشان شروع کرد به گفتن خاطراتی از محمد و بعد آقا وهاب، پدر شهید.
وی در ادامه گفت: مادر شهید محمد گودرزی برایم چمدان دامادی محمد را آورد و باز کرد. در حالی که قطرههای اشک از چشمانش مثل باران میبارید، گفت: "بعد از سالها انتظار، چمدان دامادی محمد را برای اولین بار برای تو باز میکنم و این اتاق دامادی محمد و وسایلهایش همین طور دستنخورده مانده و هر کس مهمان محمد باشد دو رکعت نماز حاجت میخواند از این خانه دست خالی نمیرود.
سلیم هیزجی افزود: با شنیدن این حرف، زود بلند شده و به نماز ایستادم و شهید محمد گودرزی را واسطه کردم تا از خداوند بخواهد حاجتروا شوم و به لطف پرودگار هم حاجتروا شدم.