۲۹
شهریور
۱۴۰۳
شماره
۵۷۱۱
عناوین صفحه
مخاطبان عزیز شاید شما هم تجربه کرده باشید که گاهی در زندگی اتفاقاتی رخ میدهد که بیش از مهم بودن خود آن اتفاق، انجام ندادن برخی امور و برنامههایی که نتیجهاش آن اتفاق ناخوشایند است برای ما مهم جلوه میکند. کارها و برنامههای نکردهای که توان و وقت انجام آنها را داشتیم ولی بهقولی پشتگوش انداختیم و اکنون همان پشتگوش انداختنها اتفاقی را رقم زده که به ضرر ما تمام شده است. بهطور مثال با خوردن آب سرد دندان ما کمی درد میگیرد و ما میدانیم که این درد موقت نشاندهنده آسیب دندان است و نیاز به ترمیم کردن آن داریم، اما وقت و برنامهای برای رفتن به دندانپزشکی نگذاشته تا اینکه درد اصلی دندان آغاز میشود و اگر زمان این درد نیمهشب هم باشد که دیگر اوج بدشانسی فرد است که تا صبح باید با درد آن بسازد. آن زمان است که احتمالاً فرد حسرت زمانی را میخورد که با نوشیدن آب سرد و درد موقت دندان خود متوجه آسیب شده بود و برای ترمیم آن وقت و برنامهای را مشخص نکرد و این حسرت زمانی دوچندان میشود که دندانپزشک به او میگوید که دندان شما دیگر قابل ترمیم نیست و باید کشیده شود و فرد دندان خود را از دست میدهد. حال او با هزینههای گزاف درمان و کاشت مجدد دندان مواجه است و در آخر نیز صاحب یک دندان مصنوعی است نه دندان طبیعی.
این تنها یک مثال کوچک از این دنیای پر از حسرت بود و بیتردید آدمی در طول زندگی با انواع و اقسام حسرتها مواجه میشود؛ البته باید پذیرفت که برخی از این حسرتها خارج از دستان آدمی هستند و کنترل آنها به برنامهریزی و انجام امور توسط فرد ارتباطی ندارد اما ممکن است روی میزان حسرت آدمی تاثیرگذار باشد، بطور مثال؛ براساس یک اتفاق غیرقابلپیشبینی گوشی شما به زمین میخورد و از بین میرود، اگر شما نهایت استفاده را از آن برده باشید، ممکن است که برای شما کمی حسرت ایجاد کند، اما بعد از گذر از التهاب ابتدای آن اتفاق، شما ممکن است با خود بگویید «زمان زیادی بود که استفاده میکردم و درنهایت باید عوض میشد» و اینگونه خود را از حسرت از دست دادن گوشی برهانید. اما ممکن است که از آن گوشی استفاده چندانی نکرده باشید و در استفاده از آن بسیار دقیق بودهاید و آنقدر وسواس برای استفاده از آن گوشی داشتهاید که استفاده از آن گوشی برای شما به حداقل ممکن رسیده بوده باشد، به این ترتیب زمانی که آن گوشی به زمین میخورد و نابود میشود فرد آنقدر حسرت میخورد و ناراحت میشود که حتی در رفتار و کنش اجتماعی او نیز تاثیر میگذارد و گاهی سطح آن بهقدری بالا میرود که کنترل خود را از دست میدهد، چراکه حسرت اصلی او این است که «من اصلاً از این گوشی استفاده نکرده بودم و کاملاً تازه بود» در این هنگام حسرت بسیار پررنگتر و قویتر از مورد قبل میشود و به مراتب اثرگذارتر است.
درنتیجه برنامهریزی و انجام اموری که برای رخ ندادن اتفاقات بد و یا کاهش تبعات این اتفاقات انجام میدهیم در اولویت زندگی روزمره ما قرار میگیرند. برنامهریزی برای انجام اموری چون؛ خرید، کار، مدرسه، دانشگاه، غذا خوردن، ورزش کردن، خوابیدن، خرید مسکن و خودرو و هزاران کنشی که در زندگی ما رقم میخورد همه انجام اموری هستند که بواسطه برنامههایی و برای جلوگیری از اتفاقات ناخوشایند و رقم زدن اتفاقی خوب انجام میدهیم تا دایره حسرت خوردن را محدود و محدودتر کنیم. با این حال نمیتوان گفت که همه افراد در این عالم به انجام اموری برنامهریزی شده میپردازند، البته که ما نیز چنین ادعایی نداریم و منظور این است که اگرچه بخش زیادی از انجام امور آگاهانه صورت میگیرد اما بخشی از آن نیز ناآگاهانه در مدار برنامهریزی قرار میگیرد؛ بطور مثال ممکن است فرد هیچ برنامهای برای خرید از بازار نداشته باشد اما در مسیر خود خریدی را انجام دهد و یا اینکه برنامهای برای ورزش کردن نداشته باشد اما در فاصلهای که پیاده برای انجام کاری در تردد است بدون برنامه به ورزش بپردازد. پس گاه آگاهانه و گاه ناآگاهانه این برنامهریزی و انجام امور در زندگی روزمره آدمی بازنمود مییابد؛ یعنی آدمی چه بخواهد و چه نخواهد در دایره این برنامهریزی و انجام عمل قرار دارد تا اتفاقات پیشرو را مثبتتر سازد و یا بهترین حالت را تجربه کند. اما با این حال گاه آدمی مسیر برنامهریزی و انجام امور را برعکس طی میکند و نهتنها پیامدهای بد اتفاقات را کمرنگ و مثبت نمیکند بلکه شرایط را بدتر و بحرانیتر نیز میسازد. تلختر آنکه فرد میداند با این فرآیندی که طی میکند عاقبت خوشی در انتظار او نیست، اما این مسیر را ادامه میدهد و در آخر نیز چوب این خودکامگی را خواهد خورد. بطور مثال فردی که بهتازگی به مصرف دخانیات و سیگار پرداخته، خود میداند که عاقبت خوشی در انتظار او نیست و تمام نزدیکان او نیز این اخطار را به او میدهند که مصرف سیگار احتمالاً شروعی برای یک نابودی و گرفتار شدن در دامن اعتیاد است، اما فرد با این آگاهی به عاقبت کار خویش به روند خود ادامه میدهد و در آخر نیز زمانی به خود میآید که کار از کار گذشته و گرفتار اعتیاد شده است. این سطح از خودکامگی و طی کردن روند در جهت عکس برنامهریزی و انجام امور زندگی علاوه بر چشیدن طعم تلخ پیامدهای آن در خود، دیگران را نیز دچار میکند و دایره نزدیکان نیز بواسطه خودکامگی این فرد این طعم تلخ را مزه میکنند. با این حساب سطوح برنامهریزی در زندگی ما حتی از دایره شخصی عبور میکند و دایرهای بزرگتر را دربرمیگیرد (خانواده، بستگان و غیره) و این یعنی آنکه اگر ما فکر کنیم که هر فردی تنها دایره شخصی دارد که تمام این امور روزانهاش تنها به خود او مربوط است، تفکر درستی نیست و بدون تردید آدمی در دایره تعاملی قرار دارد که حتی شخصیترین رفتار او در دایره شخص نیست. مثال این مهم را میتوان در تبعات تصمیمات روزانه خود حتی در شخصیترین حالات آن دید، شما مسواک میزنید و بهزعم خود آنرا امری شخصی در نظر میگیرید اما همین مسواک زدن شما بر هزینههای یک خانواده تاثیر میگذارد؛ از خرید یک مسواک و خمیردندان تا نرفتن به دندانپزشکی و ندادن هزینههای سنگین درمان بهعلت حفظ سلامت دندان و استفاده از آن هزینه ذخیره شده برای خانواده، این هزینه مازاد خود تاثیرات مثبتی بر پرورش فرزندان داشته و آن فرزند همین تاثیرات مثبت را به جامعه انتقال میدهد. پس دایره تصمیمات شخصی در این شبکه پیچیده تعاملات انسانی معنی ندارد و ما چیزی بهعنوان تصمیم شخصی نداریم، هرچند این تصمیم را خود میگیریم و از این بُعد شخصی است اما دایره تبعات آن نشان میدهد که این تصمیمات شخصی نیستند.
با این تفاسیر اگر نگاه خود را از برنامهریزی و انجام امور روزانه و دایره تصمیمات فردی به سطحی بالاتر ببریم، موضوع بسیار حادتر هم میشود؛ یعنی اگر در مثالهای ما فرد با عمل کردن برعکس برنامه و اتخاذ تصمیمات اشتباه، علاوه بر خود به دایرهای از نزدیکان صدمه وارد میکند و تبعات تلخ تصمیش را به آنها میچشاند، اما در سطح کلانتر دایره بسیار گسترده و پیچیدهتر است و تبعات بسیار خطرناکتری را ایجاد میکند. بطور مثال مدیر سازمانی اگر فرآیند برنامهریزی را برعکس طی کند و تصمیمات اشتباهی را اتخاذ کند، جامعه آماری درگیر با آن تبعات بهمراتب بزرگتر از زمانی است که این مدیر در منزل خود منجر به اشتباهی میشود.
متاسفانه چنین فرآیند ضدبرنامه و خلاف جهتی در مدیریت شهرهای ما بهوفور وجود دارد و رفتارهای سلیقهای و خودکامه در جایجای این سیستم مدیریتی متبلور است و هرروز جامعه علمی کشور اخطارها و هشدارهای این روند ضدبرنامه را داده و میدهد، اما همانند همان مثال (اعتیاد) که اشاره شد، میزان خودکامگی مدیران و تصمیمگیران به حدی است که حتی پس از آنکه بحرانی بواسطه عمل ضدبرنامه آنها رخ میدهد و جامعه را درگیر خود میکند مسئولیت آنرا نمیپذیرند و آنرا به گردن دیگری میاندازد. هشدارهای آلودگی محیطزیست، هشدارهای کالبدی و نوسازی و مقاومسازی بافتها، هشدارهای اجتماعی و از بین رفتن سرمایه اجتماعی، هشدارهای اداری و تولید فساد، و انواع دیگری از این هشدارهایی که دائماً گروههای دارای دانش در حوزههای متفاوت به سیستمهای مدیریتی و تصمیمگیری داده و میدهند اما با خودکامگی این سیستم مدیریتی درنهایت گوش شنوایی برای آنها نیست و بحرانها پدید میآیند و جامعه باید تبعات و پیامدهای تحمیلی این خودکامگی را بکشد. نمونه بارزی از این مهم را در حصار علیآباد و نحوه نگاه به آن در مدیریت شهری مشاهده میکنیم و در این نوشتار بخشهایی از آنرا مورد واکاوی قرار خواهیم داد.
مخاطبان عزیز که بر این دانشآموز منت نهاده و این متن را مطالعه میکنید شاید نام حصار علیآباد را شنیده باشید و یا به این مکان رفته باشید و یا حتی در آن زندگی کنید؛ حصار علیآباد در قسمت شمالغربی شهر همدان و بین علیآباد (واکاوی بافت قبلی) و حصار امام خمینی قرار گرفته است و گاهی به نام «راه علیآباد» نیز خوانده میشود.
من برداشت میدانی خود را از ابتدای خیابان میرسید علی همدانی (ولیعصر) آغاز کردم که ابتدای بافت حصار علیآباد شهر همدان و ورودی اصلی این بافت از قسمت جنوبی آن است. در همان ابتدای ورود، زمینهای کشاورزی و فعالی قابلمشاهده بود که بهنظر از ساختوسازهای این بافت جامانده بودند و هنوز توسط ساکنین حصار علیآباد درحال استفاده و زیر کشت بودند. کمی جلوتر از این زمینها بخش کالبدی بافت آغاز میشود و فعالیتهای صنعتی و مکانیکی در آغاز این بافت اولین چیزی بود که میتوانستیم لمس کنیم؛ از مکانیکی خودرو تا مغازههای درب و پنجرهسازی و منازلی که تبدیل به محل جمعآوری ضایعات شده بودند و همگی در جداره اصلی این محور قرار داشتند. کوچههای منشعب از این محور که با نام عارف شمارهبندی شده بودند؛ کوچههای ارگانیکی و عموماً با عرضی بسیار پایین و از سیمای ساختمانها مشخص بود که عمر بناها نسبتاً بالا و ساختمانها نیازمند نوسازی هستند.
اما آنچه در همین ابتدای برداشت بسیار حاد جلوه میکرد التقاط و درهمتنیدگی فضای مسکونی و زندگی با فضای سختی چون صنعتی و فعالیتهای آلودگیزای محیطی چون مکانیکی و درب و پنجرهسازی بود که محیطی به شدت ناسازگار با فضای مسکونی و محلی پدید آورده بود. چنین فضایی ناسازگار با فضای مسکونی خیلی سریع من را بهیاد بافت مجیدآباد انداخت، درواقع مشابه چنین فضایی را در واکاوی بافت مجیدآباد تجربه کرده بودیم و این فضا در حصار علیآباد اگرچه به وخامت مجیدآباد نبود اما کاملاً در شرایط نامناسبی قرار داشت. چنین فضایی صنعتی علیرغم تبعات کالبدی چون از بین بردن سیمای بافت و تاثیرگذاری منفی عملکردی در آن مانند بالا بردن ترافیک بافت و تقاضای خارج از مقیاس و همچنین ورود تقاضای سفری صنعتی به دامن بافت، تاثیرات بسیار منفی در ابعاد فرهنگی، اجتماعی ایجاد میکند که بهمراتب تبعاتی بدتر از بعد کالبدی است. فضای مسکونی که باید فضایی دارای آرامش و با بالاترین سطح کیفیت برای حضور و فعالیت اجتماع محلی باشد و مرد، زن، کودک و نوجوان و یا سالمند بهراحتی در آن فضا به فعالیت و تعامل بپردازد تا در این تعامل رشد کنند و تکامل یابند، متاسفانه در این محدوده از حصار علیآباد تبدیل به فضای ناسازگاری شده است که هیچ گروهی از اجتماع در آن جای ندارند چراکه فضا در شأن هیچ گروهی نیست و آنجا تنها فضای کار و اشتغال صنعتی است نه یک خانواده. فضایی که هیچگونه سنخیتی با یک فضای مسکونی ندارد و حتی یک خط پیادهرو برای ایجاد حداقل ایمنی برخورد سواره و پیاده هم در این فضا نیست. بدون تردید این یکی از چالشهایی است که در بطن ورود به بافت قابل مشاهده بود و داخل بافت ماجرا پیچیدهتر نیز میشود.
کمی جلوتر به دوراهی رسیدم که یکی ادامه مسیر خیابان «میرسید علی همدانی» بود که از لبه بافت به انتهای آن میرسید و دیگری خیابان کوثر بود که به داخل بافت راه داشت. برای برداشت بافت وارد خیابان کوثر شدم که خیابان تجاری بود و انواع فعالیتهای تجاری را میشد در آن مشاهده کرد. از مغازههای فروش میوه و سبزیجات تا فروش و تعمیر لوازم خانگی، نانوایی و انواع مغازههای خردهفروشی در سطح محلی را میشد در آن خیابان دید، اما همگی در سطح خدمات روزانه بودند و فعالیتی بالاتر از سطح روزانه در آن دیده نمیشد. در چند مصاحبهای که در این محور داشتم همگی به این موضوع اشاره میکردند که از نظر تامین مایحتاج روزانه خود در این محور مشکلی ندارند اما برای خریدهای هفتگی و حتی ارزانتر باید به مرکز شهر مراجعه کنند و این محور پاسخ خدمات بالاتر از نیازهای روزانه را نمیدهد.
در همین محور و در ابتدای آن یک دوراهی وجود دارد که بافت را به دو قسمت تقسیم میکند که یکی ادامه مسیر خیابان کوثر است و دیگری خیابان فدک که بهنظر میرسید خیابانی فرعیتر از خیابان کوثر است. ما برای بررسی عمیقتر بافت از خیابان فدک شروع کردیم تا به انتهای بافت برسیم و سپس از خیابان کوثر به ابتدای بافت حرکت کرده تا به نقط شروع برداشت خود برگردیم و واکاوی را تکمیل کنیم.
در ابتدای خیابان فدک چند کاربری لوازم خانگی و خیاطی و آرایشگاه وجود داشت و بعد از این چند فعالیت، کل محور مسکونی بود و در انتهای آن مدرسه دخترانه فدک و یک کتابخانه و سالن ورزشی قرار داشت که همگی توسط مردم حصار علی آباد تامین زمین شده بود. با آنکه برداشت من از این خیابان در ساعات صبح و بعدظهر و روزهای متفاوت بود اما هیچگونه تعامل و حضوری در این محدوده از بافت قابل مشاهده نبود. درواقع محور فدک تبدیل به محوری ترافیکی شده بود و با آنکه تراکم مسکونی نسبتاً بالایی هم داشت اما حضور ساکنین در این محور بسیار کمرنگ بود و این مهم نشان میداد که محور فدک هیچ نقشی را از نظر روابط محلی برای ساکنین بازی نمیکند مگر نقش یک محور ترافیکی. درواقع این مهم نشان میداد که محور فدک هیچگونه خدماتی را برای ساکنین خود ارائه نمیکرد تا آنها را برای حضور در خود دعوت کند؛ فضایی برای پیادهروی در یک پیادهرو حداقلی، فضایی چند متری برای نشستن، فضای سبز کوچکی در همان نزدیکی، فضایی حداقلی برای یک تعامل ساده چند دقیقهای، هیچ! آن محدوده واقعاً هیچ فضایی نداشت و این محور عملاً چیزی برای یک جذب و حضور ساکنین در فضا ارائه نمیکرد و تنها یک دسترسی ترافیکی برای خودروهایی بود که قصد عبورومرور به دیگر نقاط بافت را داشتند، محور سُلب و خاموشی که فقط قرار بود نقش یک دسترسی ترافیکی را ایفا کند. در قسمت غربی محور زمینهای خالی دیده میشد که پشت آنها قطعاتی از زمینهای کشاورزی جان سالم به در برده از ساختوساز را میشد دید و بین محور ولیعصر (محور جداکننده حصار علیآباد از حصار امام خمینی) قرار گرفته بودند. هر چقدر جلوتر میرفتیم و به انتهای محور فدک نزدیکتر میشدیم زمینهای خالی بیشتری قابل مشاهده بودند و البته تفکیک زمینها و شبکه معابر در آنها منظمتر میشد.
در ادامه مسیر دوراهی را مشاهده کردم که در داخل آن صدای بازی بچهها میآمد و مشتاق شدم که وارد آن شوم، کوچهای محصور به نام فدک دو که بنبست هم نبود. وقتی داخل آن فضا شدم احساس کردم که فضا بهتدریج در حال محصور و بسته شدن است و مشخص بود که پلاکهای ساخته شده در این قسمت کاملاً ارگانیکی و بدون هیچگونه استانداری ساخته شده بودند، بچهها در وسط آن کوچه مشغول بازی بودند، بچههایی که هیچگونه فضایی برای یک سرگرمی حداقلی نداشتند و در آن کوچه خلوت در حال بازی بودند. من از آنها سوال کردم که مدرسه آنها کجاست و به کدام مدرسه میروند، آنها نیز آدرس مدرسه صداقت در محور کوثر که فاصله نزدیکی با آن کوچه داشت را به من دادند و از این نظر مشخص بود که مشکلاتی که در قاسمآباد و مجیدآباد و از آنها بدتر در حسنآباد از نظر دسترسی به مدرسه وجود داشت را ندارند اما زمانی که سوال کردم که شما برای بازی کجا میروید و آیا پارک یا زمین بازی دارید یا نه؛ با خنده گفتند «در همین کوچه بازی میکنیم و اینجا هیچی غیر از این کوچه نیست، اینجا نه پارک هست و نه زمین بازی، ولی یک سالن ورزشی هست که روزی 5 هزارتومان از ما پول میگیره و اجازه میده بریم بازی کنیم».
مخاطبین عزیز، بیتردید شما از منِ دانشآموز به تاثیرات و تبعات اینگونه کمبودها و نداشتنها در این سنین آگاهتر هستید و بهتر از من میدانید بچههایی که از همان ابتدا با کمبودها و نابرخورداریهایی که رنگوبوی اجتماعی دارند و از سمت سیستم و بدنه مدیریتی به آنها تحمیل میشود آشنا و در ذهنشان نهادینه میشود در آینده چه تبعات و نگرشهایی را بههمراه دارند، همان زمانی که آن کودک از همان دوران کودکی از داشتن حداقلهایی برای زندگی دوران نشاط خود چون حق داشتن یک پارک یا یک فضای بازی محروم میشود و یا برای بازی در آن باید مبلغی پول از پدر و مادر بگیرد که خود میداند با چه سختی گذران زندگی میکنند و به مسئول سالن دهد برای چند دقیقه بازی کودکانه؛ آه و حسرت از این زمان که حق دیگری را نیز میفروشند ... .
در ادامه از آن کوچه گذر کردم و به کوچه دیگری که به آن متصل میشد وارد شدم که کوچهای با عرض حدوداً 4 متر با ساختمانهایی با عمر بنای بالا بود که برخی نوسازی شده بودند و برخی هم نه، اما با این حال بنظر میرسید که این نقطه از بافت نیاز مبرمی به نوسازی و بهسازی دارد چراکه تعداد مساکن نوسازی شده محدود بودند و مابقی پلاکها دچار فرسودگی بودند.
اما در ادامه به نقطهای رسیدم که به مراتب حادتر از تمام مسیری بود که در این واکاوی در حصار علیآباد تا اینجای کار مشاهده کرده بودم، کوچههایی که با نام «عرفان» شمارهبندی شده بودند که اگر در کوچه قبلی حداقل یک خودرو میتوانست عبور کند در کوچههای عرفان حتی دو نفر هم در کنار هم برای عبورومرور فضا نداشتند، کوچههایی با عرض زیر 2 متر که شرایطی بسیار بحرانی و حاد را رقم زده بودند. براستی مدیریت شهری بجز کاغذبازیهای مرسوم و دادن چند شعار و در نهایت حل کردن تمام مشکلات تنها با آسفالت کردن چند کوچه و خیابان برای اینگونه فضاهای بحرانی چه تدبیری اندیشیده بود؟ امروز همه شما عزیزان بهتر از من میدانید که با کوچکترین لرزهای در شهر همدان و فروریختن این ساختمانها نهتنها توان امدادرسانی به این محدودهها نیست بلکه منجر به فاجعهای انسانی در ابعادی بسیار وسیع خواهد شد که در آن زمان هیچیک از مسئولان و مدیرانی که امروز فرصت تصمیمگیری و نوسازی و بهسازی بافت را دارند و کاری انجام نمیدهند پاسخگوی این فاجعه نخواهند بود و شاید تنها کار آنها همدردی با عزیزانی باشد که خود عامل ازدست رفتنشان شدهاند.
باید گفت که بالغ 70 درصد بافت حصار علیآباد ارگانیک بوده و کوچههایی با عرض بسیار پایین و طولهای بسیار زیاد دارد که از نظر مدیریت بحران جزو دستههای بحرانی قلمداد میشوند. بهجز خطر زلزله، فرض بگیرید که اگر در یکی از منازل آتشسوزی صورت گیرد، با توجه به عرض کم معابر و منازل فرسوده به سرعت دامنه آتش فراگیر خواهد شد و فرآیند امداد و نجات عملاً ممکن نیست چراکه حتی یک خودرو امدادی هم فضایی برای حضور در آن کوچهها را ندارد، علاوه بر آن شیرهای آتشنشانی هم در فضا وجود ندارد و عملا آسیبپذیری و ریسکپذیری فضا به شدت بالاست؛ و یا حتی اگر یکی از ساکنین این محدوده نیازمند اورژانس باشد و ثانیهها برای زندگی آن عزیز مهم باشد چگونه امدادرسانی خواهد شد؟ و هزاران دلیل ریز و درشت دیگر که همگی این هشدار را به شهرداری، مسکن و شهرسازی، شورای شهر و دیگر بخشهای مدیریت شهری همدان گوشزد میکند که امروز حصار علیآباد نیازمند توجه ویژه برای نوسازی است و اگر اقدامی جدی همانند سال و ادوار گذشته صورت نگیرد عاقب خوشی در انتظار بافت نیست.
اما نکته قابل تامل این است که با وجود این سطح از بافتهایی که در شهر همدان به شدت مستعد بروز فاجعه بواسطه هرگونه بلایایی طبیعی و یا حوادث انسانی و غیره هستند، چرا مدیریت شهری هیچگونه برنامهای برای آنها نداشته و ندارد؟ چگونه شهرداری همدان در سال 1399 مرکز شهرهای تابآور کشور میشود؟ به گفته شهردار وقت این بدلیل اقدامات موثر شهرداری همدان در حوزههای متفاوت مدیریت بحران چون مهار سیل بوده است! و تعجببرانگیزتر آنکه به گفته شهردار وقت این تجارب ارزشمند شهرداری همدان قرار است به دیگر شهرهای کشور نیز انتقال یابد! دقیقاً کدام تجارب؟ اصلاً مفهوم تابآوری چیست؟ با این تفاسیری که شما مدیریت شهری را مرکز تابآوری کشور کردهاید تابآوری حتماً چیزی بیش از مهار چند جوب آب در هر چند سال بارندگی نیمساعته در همدان نیست!
اما واقعیت امر و از نظر دانش شهرسازی شهر تابآور بطور خلاصه اینگونه تعریف میشود؛ شهری که علاوه بر توانایی و ظرفیت تحمل شوکهای بیرونی و درونی، توانایی بسیار بالایی در انطباق و سپس گذار از شرایط کنونی را دارد و این ظرفیت و توانایی تنها در یک بُعد کالبدی نیست بلکه در ابعاد متفاوت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ساطع است. در موضوع تابآوری سه گام مهم به نامهای «دریافت و آمادگی، تحمل و انطباق و در نهایت بازگشت به شرایط قبل از شوک و گذار از آن» را داریم. با چنین تعریفی اگر به بافتهایی همچون حصار علیآباد که بیش از 70 درصد آن ارگانیک و خودساخته است تاملی کنیم، متوجه میشویم که مدیریت شهری علاوه بر بستن چند جوب با عنوان سیلبند میتواند تجربیات خود در عمل نکردن و نداشتن برنامهریزی در چنین بافتهایی را نیز به شهرهای دیگر کشور انتقال دهد؛ اینکه چگونه بافتها را رها کنیم و تا میتوانیم کوچهها را آسفالت کنیم ...، بهطور قطع این انتقال تجربه تابآوری زمانی که بحرانی چون زلزله و یا آتشسوزی در این بافتها صورت گیرد پربارتر هم میشود! و چه تجارب تلخی ... .
با یکی از ساکنان قدیمی بافت حصار علیآباد مصاحبهای داشتم و ایشان یکی از معتمدین محله و از قضا خیرینی بود که زمینهای زیادی را در بخشهای مختلف بافت برای ساخت مدرسه و درمانگاه و سالن ورزشی اهداء کرده بود. ایشان از خاطرات گذشته خود با من صحبت میکرد و اشاره به روزهایی داشت که بههمراه ساکنین بافت اقدام به کشیدن لوله آب برای این محدوده کرده بودند. روزهایی که با تمام اهالی و ساکنین حصار علیآباد شروع به حفاری و سپس لولهگذاری کرده بودند و مسافتی بسیار طولانی را برای کشیدن خط لولهای از حوالی چراغ قرمز به این بافت طی کرده بودند تا نیاز آب شرب بافت را تامین کنند و این حسنختام به افرادی است که دست بر شیپوری غیرعلمی بردهاند و دائماً بر آن میدمند که ایرانی مشارکتگریز است و یا ایرانی مشارکت را نمیفهمد و یا انواع انگهایی که بیش از آنکه از دل یک مطالعه عمیق و واکاوی درست بیرون آمده باشد حاصل نوشتههای فریبکارانه و کاسبانی بیگانه چون حاجی بابای اصفهانی است که ایرانی را حقیر و زبون نمایش میدهد.
به هرحال در ادامه صحبتهایی که با معتمد محله حصار علیآباد با اسم مستعار «استاندار» داشتم نکات بسیار جالبی را دریافت کردم، ایشان اشاره میکرد که حصار علیآباد در گذشته راه علیآباد بوده و اصلاً روستا یا محلی برای زندگی نبوده بلکه مکانی برای جمعآوری گندم (خرمنکوب) حصار امام بوده است، ایشان جزو اولین نفراتی بوده است که در این مکان اقدام به ساخت مسکن کرده و اشاره میکرد که این فضا چیزی جز بیابان و زمین کشاورزی نبود. ایشان اشاره میکرد که «در سالهای بعد از جنگ و جبهه به شهردار وقت «مرحوم بهنامجو» گفتهام که جمعیت در حصار علیآباد در حال بالا رفتن است و ساختوساز غیراصولی و کوچههای دو و سه متری ساخته میشوند و شما باید اقدام به تفکیک کنید. شهردار وقت به من مجوز تفکیک دادند و من هم چند محدوده اطراف درمانگاه حصار علیآباد را تفکیک کردم که الان نسبت به این کوچههای دو و سه متری خیلی بهتر هستند. من آن زمان به شهرداران گفتم که اگر میخواهید این منطقه دچار تفکیکهای غیراصولی نشود و حاشیهنشینی در آن شکل نگیرد خود اقدام به تفکیک کنید و تاسیسات زیربنایی و روبنایی را به این منطقه بیاورید، اما متاسفانه گوش شنوایی برای آن نبود. واقعا مسئولین تجربه کار را نداشتند و همین باعث ناکارآمدیشان شد و مملکت دچار آسیب شد».
نکته جالب در صحبتهای ایشان «با نام مستعاراستاندار» این بود که با کمک اهالی ساکن در حصار علیآباد اقدام به کارها و پروژههایی کرده بودند و به دست خود توانسته بودند بخشی از امکانات زندگی در بافت را تامین کنند. از ساخت سه مدرسه تا تامین زمین برای مهدکودک و سالن ورزشی و درمانگاه، کتابخانه، که همگی نشان میداد که بافت حصار علیآباد چقدر توان و ظرفیت برای مشارکت داشته و دارد و چه سرمایه اجتماعی بینظیری در این بافت هست و چه کارها که میتوان با این سرمایه انجام داد اگر هنوز گوش شنوایی برای آن باشد ... .
در ادامه صحبتی که با ایشان داشتم، بسیار ابراز تاسف و ناراحتی میکردند از مسئولین و مدیرانی که تن به کار نمیدهند و به خدا و مردم خدمت نمیکنند بلکه دنبال قدرتطلبی و منافع خود هستند، مدیران و مسئولان شهری هیچ شناختی از این بافت ندارند و اصلاً نمیدانند که ما در یک خانه کوچک چندنفری زندگی میکنیم و برخی نیز مستاجر هستیم و توان تامین هزینه اجاره را هم نداریم اما آنها با دریافت حقوقهای نجومی یا اقدام به خرید و فروش ملک میکنند و یا بچههای آنها در خارج از این کشور مشغول خوشگذرانی هستند چون تعهد اخلاقی و دینی ندارند.
ایشان ادامه داد؛ خدمت کردن به مردم با کتوشلوار شیک و شعار نیست بلکه باید پای کار و عمل ایستاد، همین الان من با این سنوسال مشغول کار و تکمیل کردن درمانگاه و مهدکودک این محدوده هستیم. خیریه راه انداختهایم و مشغول فعالیت هستیم ولی کمک نمیکنند و البته خدا برای ما کفایت میکند. این محدوده دریای مشکلات اقتصادی و درآمدی است و واقعاً نیاز به توجه ویژه هست اما متاسفانه منفعتی برای مدیران شهری ندارد که کار کنند. این محدوده بچههایی را تربیت کرده و تحویل کشور داده است که امروز سرمایههای این مملکت هستند و افتخار ما شدهاند اما چرا به این بافت و محدوده نمیرسند؟
در ادامه راه به دبیرستان دخترانه فدک رسیدم که در مصاحبه معتمد محله حصارعلیآباد بافت با نام مستعار «استاندار» اشاره کرد که با همت اهالی بافت زمین تهیه شده و هیچگونه کمک دولتی در تامین زمین در آن صورت نگرفته است. نکته بسیار بااهمیت در این بافت این بود که دارای سه مدرسه به نامهای «فدک، دقیقی و کورکچی» است و همگی توسط اهالی بافت حصارعلیآباد تامین زمین شده و مدیریت شهری و دولت هیچگونه نقشی در تامین زمین برای آنها نداشته است، این مهم در خصوص زمینهای عناصر کالبدی و خدماتی دیگری چون سالن ورزشیها، درمانگاه و مسجد و کتابخانه نیز صادق است و در همگی آنها نیز اهالی حصار علیآباد مشارکت داشته و آنها را احداث کردهاند.
درنهایت من به انتهای خیابان فدک رسیدم که کاملاً با فضای ارگانیکی ابتدای بافت متفاوت بود، تمام خیابانها و کوچههای آن محدوده منظم و شبکهبندی شده بودند و بهنظر میرسید که این قسمت بافت نوساز و براساس اصول تفکیک احداث گردیده است، زمینهای خالی بین ساختمانها دیده میشد و فضای پشت آنها نیز همان زمینهای کشاورزی بود که هنوز ساختوسازی در آنها صورت نگرفته بود و جان سالم بهدر برده بودند که در آینده نزدیک آنها نیز با این سرعت ساختوساز به پلاکهای مسکونی تبدیل خواهند شد. نکته مهم اینکه در مصاحبههایی که از نقاط متفاوت انتهای خیابان فدک داشتم بیشتر مصاحبهها نشان از این دارد که اهالی این قسمت از بافت خود را مرتبط با بافت شهرک صداوسیما میدانستند و نه حصار علیآباد. البته این مهم در واکاویها و مصاحبهها به تمایزات فرهنگی و اجتماعی منجر نشده بود و تنها اختلاف کالبدی بود و تمایزی از نظر فرهنگی و اجتماعی حداقل در این چند صباح مطالعه ما (روزنامه همگمتانه) در بافت حصار علیآباد قابل مشاهده نبود و حتی تعاملات و روابط اجتماعی نیز در این محدوده همانند دیگر نقاط بافت حصار علیآباد بود.
در ادامه و در انتهای بافت حصار علیآباد به درمانگاه ولیعصر رسیدم که توسط خود اهالی و با مشارکت آنها ایجاد شده بود، در مقابل درب آن و کمی جلوتر نیز ایستگاه اتوبوس قرار داشت و مشخص بود که اتوبوس تا انتهای حصار علیآباد ارائه خدمات میکند، اما در مصاحبههایی که از اهالی این محدوده از بافت داشتم اشاره میکردند که تاکسیهای حصار علیآباد تا انتهای بافت مسافر را نمیرسانند و بجز اتوبوس دیگر تاکسی یا ون در این محدوده فعالیت ندارد. اما در ادامه مسیر به جمعی از افراد باسابقه سکونت بالا و از بزرگان حصار علیآباد بودند، رسیدم که همگی در کنار دیواری که آفتاب به آن تابیده بود نشسته بودند و با یکدیگر گپوگفت میکردند. جمعی بسیار صمیمی که پس از شروع صحبتم با آنها به کمبودهای حصار علیآباد اشاره کردند، از نبود فضای سبز و عمومی، خدمات رفاهی و تفریحی، کوچهها و خیابانهای کمعرض و فرسوده، آلودگی محیطی و شرایط غیربهداشتی رودخانه فاضلابی که در کناره شرقی بافت قرار داشت تا وضعیت بد اقتصادی و درآمدی درون بافت. یکی از این عزیزان اشاره کرد که «ما با این سن و دوران بازنشستگی خود حداقل باید یک فضایی برای نشستن داشته باشیم اما میبینی که اومدیم توی این زمین خاکی که این خانه بغلی هم از این موضوع ناراحت هست اما چه کنیم که جایی برای نشستن نیست در محله، تمام امکانات و خدمات برای بالای شهریها هست به مناطق پایین اصلا نمیرسن متاسفانه». یکی دیگر از آن عزیزان اشاره کرد که «پارکی رو هم که به نام پارک کوثر در حال احداث هستند کنار فاضلابی ساختن که از بوی بد و شرایطی که داره اصلاً نمیشه از اون استفاده کرد، البته که هنوز درحال ساخت هست و کار داره ولی ساخته هم بشه قابلاستفاده نیست با اون وضعیت فاضلاب کنارش». مخاطبان عزیز، در این مصاحبه مدام سوالی در ذهنم ایجاد میشد که واقعا تصمیمگیران و تصمیمسازان شهری در مجموعه مدیریت شهری پاسخ کدام حق در این بافت را داده بودند؟ حق مسکن، حق فضا، حق کودک، حق نوجوان و جوان، حق سالمند، حق شهروند، حق کیفیت سکونت، ...؟ واقعا در این مدت برای این بافت چه کرده بودند؟
در ادامه به بازدید از آن پارک در حال احداث و رودخانه فاضلاب کنار آن رفتم که در مصاحبه اشاره شد، ماجرا درست بود؛ پارکی کوچک انتهای حصار علیآباد در حال احداث بود که در کنار آن مسیل رودخانه فاضلابی قرار داشت که البته در برخی نقاط آن سرپوشیده بود اما همچنان روی آن باز بود و بوی نامطبوع و شرایط غیربهداشتی را برای آن محدوده ایجاد کرده بود. در مصاحبهای که با ساکنین آن محدوده از بافت داشتم هم اشاره به این موضوع میکردند که علاوه بر بوی نامطبوع و شرایط محیطی غیربهداشتی که فاضلاب ایجاد کرده، خطر سقوط بچههایی که در این محدوده بازی میکنند هم وجود دارد که این موضوع برای خانوادهها بسیار دغدغه شده است. من سوال کردم که بچهها مگر در این خیابان دارای ترافیک با سرعت بالا بازی میکنند؟ ایشان جواب داد که بله جایی نیست که برای بازی بروند، چند آجر برای دروازه میگذارند و در همین خیابان پرترافیک بازی میکنند. من باز هم سوال کردم که این بافت چند سالن ورزشی دارد چرا بچهها به آنجا نمیروند؟ ایشان جواب داد اول اینکه این منطقه پایین شهر هست و هزینه پرداخت ماهانه سالن برای خیلیها جزو اولویت نیست، دوم اینکه بچهها خودشان هم تمایل به بازی در هوای آزاد دارند تا سالن، برای همین فضای بازی بچهها باید یک زمین رایگان و خوب در هوای آزاد باشد نه محیط پولی و بسته.
مخاطبان عزیز باور کنید بدون شناخت و اطلاعات دقیق از منطقه و تجربه زیسته در هر فضا امکان برنامهریزی و پاسخ به اولویتها و نیازها و چالشهای یک بافت وجود ندارد و پروژههای دستوری و از بالا به پایین و تحمیلی به بافتها نهتنها مشکلی را حل نخواهد کرد بلکه مشکلات را بحرانیتر بروز خواهد داد. سالنهای ورزشی ساخته شده که آنها نیز بواسطه اهالی حصار علیآباد و توسط خودشان تامین زمین شده است، نهتنها فضایی رایگان و عمومی برای انواع طبقههای جنسی و سنی در بافت نشد بلکه خود مانعی برای استفاده بیشتر از فضا شده، چراکه آن فضا بهجای سالنی دولتی و محصور، میتوانست فضای بازی و تفریح و کاملاً عمومی برای ساکنین بافت باشد.
درنهایت من از کنار این رودخانه به سمت بالا حرکت کردم تا برداشت خود از بافت را کاملتر کنم، مشخص بود که در برخی نقاط روی رودخانه کاملاً باز است و در کنار آن نیز دقیقاً بافت مسکونی قرار دارد که با شرایط آلودگی و بوی نامطبوعی که فاضلاب در آن محیط ساطع کرده بود مشغول گذارن زندگی بودند و در مصاحبههایی که با آنها داشتم اشاره میکردند که هربار مسئولین به این نقطه میآیند قولهایی برای پوشاندن این فاضلاب میدهند و در آخر هم هیچ اتفاق خاصی رقم نمیخورد.
کمی جلوتر نیز معبر سواره به شدت باریک میشد و تنها یک سواره میتوانست از آن عبور کند و جالب آنکه هیچگونه فضایی برای عابر پیاده وجود نداشت، خطر تصادف و برخورد عابر پیاده با سواره در این نقطه بهشدت بالا بود و با ایجاد نقطه کوری که در برخی نقاط آن وجود داشت عملاً معبری بحرانی برای بافت قلمداد میشد.
در ادامه از یکی از کوچههای منشعب از این محور به نام عرفان 6 به سمت خیابان کوثر حرکت کردم و همانند دیگر کوچههای بافت کاملاً ارگانیک، کمعرض و طولانی بود، در انتهای آن کوچه دبیرستان دخترانه شهید کروکچی قرار داشت، مدرسهای که درب آن دقیقاً به کوچههای کمعرض و ارگانیکی باز میشد که از نظر مدیریت بحران بهشدت پرریسک و خطرناک بود، اینکه در هنگام وقوع بحرانهای طبیعی و مصنوعی واقعاً چگونه باید به این مدرسه با این تعداد دانشآموز امدادرسانی کرد نیز خود جای تأمل و سوال است؟
در نهایت به انتهای کوچه عرفان 6 رسیدم؛ نقطهای از خیابان کوثر که بسیار فعال و سرزنده بود و انواع فعالیتهای محلی را میشد در آن دید، همچنین ایستگاه تاکسیهایی که به سمت مرکز شهر حرکت میکردند نیز در این فضا قرار داشت و نکته بسیار قابل تأمل اینکه اگرچه این نقطه فضایی گذری و ترافیکی بود اما شبیه یک مرکز محلی پویا بود که انواع تعاملات را میشد در آنجا دید؛ فضایی بسیار سرزنده که کاملاً مستعد ایجاد یک مرکز محلی فعال را داشت.
در نهایت آنچه در این نوشتار آمد تنها بخش کوچکی از داشتهها و اطلاعاتی است که از بافت حصار علیآباد در یک واکاوی کوتاه یکماهه توسط تیم تحقیقاتی روزنامه هگمتانه دریافت شد و بدون تردید برای واکاوی عمیقتر نیازمند ظرفیت زمانی و انسانی بیشتری است تا بتوان به تحلیلهای بیشتری از آنچه ما امروز در این نوشتار بیان کردیم رسید. با این حال در همین واکاوی در حد توان این دانشآموز باید گفت که حصار علیآباد همانند دیگر بافتهای مورد واکاوی در این روزنامه (خضر، مجیدآباد، قاسمآباد، حسنآباد، علیآباد) نیازمند نگاه ویژه و تازهای است اما بدلیل داشتن ریسک بالاتر بدلیل شرایط مدیریت بحران در آن نیازمند توجه ویژهتری نسبت به بافتهای مورد اشاره است و ما در این نوشتار چند اولویت را مورد اشاره قرار میدهیم و امیدوار هستیم که مجموعه مدیریت شهری این هشدار و اولویتبندی را قبل از آنکه بیش از این دیر شود به گوش جان شنیده و دست از شعارهای توخالی برداشته و عملی در شأن رسالت کاری خود بردارد:
ردیف اولویتهای بافت حصار علیآباد
1 نوسازی و بهسازی بافت ارگانیک
2 اقتصاد بافت و بالا بردن ارزش افزوده و درآمد در بافت در جهت کاهش فقر
3 توجه ویژه به مباحث اجتماعی و فرهنگی در جهت تقویت سرمایه اجتماعی
4 بالا بردن خدمات و امکانات بافت در جهت ارتقاء کیفیت سکونت و محیط