صفحه 1 : ایران و جهان صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : خبر همدان صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ایران و جهان صفحه 7 : اندیشه صفحه 8 : فرهنگی

۷
اردیبهشت
۱۴۰۴

شماره
۵۸۷۵

امروز: ۸ (اردیبهشت) ۱۴۰۴ ◀ ◀ Monday 2025 (Apr) 28

عناوین صفحه




تاکسی حرکت کرد، مثل همیشه داستان، داستان چند مسافر بود و یک راننده. ماجرایی که هر روز تکرار می‌شود واین خیابان‌ها هر روز مسیری می شوند برای همراهی این آدم ها، برای چند دقیقه کنار هم نشستنشان، چند کلام گفتن و شنیدنشان. شاید مسیری برای بیشتر پیوند خوردنشان به یکدیگر به همدانی که دوستش دارند.
خانمی‌که کنار راننده نشسته بود با لبخندی به لبش نگاهی به گل‌های توی میدان انداخت، نفس عمیقی کشید و گفت: چه عطر خوبی دارن!
دختر جوانی که روی صندلی عقب تاکسی بود و از ابتدای مسیر سرش را از گوشی اش بلند نکرده بود، نگاهی به اطراف کرد تا ببیند عطر چیست که فضای تاکسی را پر کرده ناگهان گل هایی را دید که تاکسی داشت از کنارشان رد می شد. ناخودآگاه یک نفس عمیق کشید و چشمانش را بست.
راننده گفت: این روزا که شهرا پر شده از دود و آلودگی و هزار جور حس ناخوشایند ماشینی، دیدن این گلا غنیمته. انگار روح آدم تازه می شه وقتی عطرشون رو نفس می کشه.
پیرمردی که کنار دختر نشسته بود، آهی کشید و گفت: آره باباجان! هرچی چشمتان به گل و سبزی بیفته، براتان فایده س. ما اُ قدیما انقد ماشین نیمی دیدیم. همه جا باغ بود و درخت و سبزی و گل. ولی حالا ای همه خیابان و بلوار و ماشین و... دیه جا برای گل نمانده. باز دسشان درد نکنه حواسشان هس گل و درخت بکارن، میدانا و خیابانا ر ایجو قشنگ و دیدنی کنن.
تاکسی گوشه ای ایستاد تا مسافر دیگری سوار کند، دختر از فرصت استفاده کرد و با تلفن همراهش عکسی از گل‌های وسط باغچه گرفت و برای پس زمینه گوشی اش گذاشت.
تاکسی دوباره حرکت کرد، عطر اطلسی‌ها باز هم فضای تاکسی را پر کرده بود.



ارسال ديدگاه

نام:
پست الکترونیکی:
کد امنیتی:
ديدگاه: