صفحه 1 : ایران و جهان صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : خبر همدان صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ایران و جهان صفحه 7 : اندیشه صفحه 8 : فرهنگی

۲۱
اردیبهشت
۱۴۰۴

شماره
۵۸۸۷

امروز: ۲۱ (اردیبهشت) ۱۴۰۴ ◀ ◀ Sunday 2025 (May) 11

عناوین صفحه

هگمتانه، گروه گفتگو - زهره عباسی صالح: در کنار مناظر طبیعی و تاریخی، مناطق سردسیری و کوهستانی همدان، جاذبه‌های مردم‌شناسی این استان چون گنجینه‌ای ارزشمند، ظرفیتی بی‌نظیر برای رونق گردشگری محسوب می‌شود.
به گزارش هگمتانه؛ آئین‌ها، سنت‌ها، مشاغل، موسیقی و ابزار مورد استفاده در زندگی مردمان همدان، پایتخت تاریخ و تمدن ایران، جلوه‌هایی از جاذبه‌های مردم‌شناسی این دیار است.
زندگی مردم، پوشش لباس محلی زنان و مردان، تنوع قومیتی، غذاهای محلی و صنایع‌دستی از مهمترین جاذبه‌های مردم‌شناسی دیار هگمتانه است که در صورت توجه بیشتر می‌تواند جاذب گردشگران باشد.
سیزدهم شهریورماه روز ملی مردم‌شناسی در کشور ایران نامگذاری شده است و به بهانه این روز تصمیم گرفتیم به مرور بخشی از جاذبه‌های مردم‌شناسی در همدان و آن هم نوع زندگی قدیمی‌ترهای این شهر از زبان بزرگان و پیشکسوتان بپردازیم و از این منظر علم‌ مردم‌شناسی را مورد بررسی قرار دهیم.
خاصه زندگی مردم منطقه کوچه قصابان، بن بازار و قلعه‌سبزی همدان را که با داشتن بزرگان زیادی در حوزه علم و دین، شهدای اسلام، مساجد، تکیه‌ها، حسینیه‌ها و سقاها «دروازه بهشت» نام می‌گرفت، مرور کردیم.
پیشکسوتانی چون حاج محمد آقای اسدی، کربلایی حسین صیفی کار، حاج باقر موسی‌الرضایی و حاج احمد یونسی، به همراه محمد آقای محمد صیفی کار از همدان‌شناسان برجسته این شهر، به دفتر روزنامه هگمتانه آمدند و در این خصوص صحبت‌هایی را با ما داشتند که با هم می‌خوانیم.
چاووش خوانی سفر کربلا
حاج محمد آقای اسدی ابتدا به ایام اربعین حسینی طی دو قرن پیش در همدان اشاره کرد و از قصه اعزام زائران آقا اباعبدالله الحسین(ع) در مسجد حاج کلبعلی گفت و اظهار کرد: سیدی به نام عباس چاووشی بود که پارچه‌ای سبز به گردن، شالی سبز به کمر و یک دستاری به سر داشت و سوار اسب سفیدی می‌شد و پرچم سبزی به دست می‌گرفت و در کوچه و محلات صدا می‌زد «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله» و به این ترتیب مردم را برای سفر کربلا با خبر می‌کرد.
وی با اشاره به اینکه دل‌های مردم همدان با نوای خوش سید چاووشی روانه کربلا می‌شد و هر آن کسی که مایل بود و توانایی‌اش را داشت، از نحوه اعزام و تاریخ مطلع می‌شد تا خودش را برای آن روز سفر مهیا کند گفت: روز اعزام بر روی اسب‌ها و شترها کجاوه‌هایی بسته می‌شد و از کاروانسرای اسمعلی خان(پشت مسجد حاج کلبعلی) بیرون می‌آمدند تا زائران سوار شوند، هر کدام از این کجاوه‌ها هم بیشتر از دو نفر جای نمی‌داد، چهارپایه‌هایی را زیر پای زوار قرار می‌دادند تا راحت بتوانند سوار بر اسب‌ها، قاطرها و شتران شوند.
این پیشکسوت همدانی با بیان اینکه جمعیت زیادی برای بدرقه زوار می‌آمدند و همه آنها ساعت‌ها جلوی مسجد حاج کلبعلی زیر سایه دو درخت تناور توت می‌نشستند و منتظر می‌ماندند که زائران سوار بر اسب و شتر شوند و آنها را راهی کنند افزود: حوالی این مسجد قهوه‌خانه‌ای به نام قهوخانه قورباغه‌آباد بود که عده‌ای از مردان هم آنجا می‌نشستند و سایه می‌گرفتند تا زائران را راهی کنند.
وی عنوان کرد: در محلی، بالاتر از چال عین القضات امروزی برکه‌ای بود که در قدیم به خاطر سر و صدای بالای قورباغه و وزغ به آنجا «قورباغه آباد» می‌گفتند.
حاج آقای اسدی دبیر بازنشسته با اشاره به اینکه به هنگام حرکت اسب‌ها و شترها مردم چاووش‌خوانی می‌کردند و زوار را راهی کربلا، گفت: بر گردن شترها زنگوله‌هایی نصب بود که جرس نام داشت، صدای جرس‌ها که شنیده می‌شد، دل‌های همه به تپ و تاب می‌افتاد، آنهایی که نمی‌توانستند بروند دلشان با کربلا می‌ماند و مدام اشک می‌ریختند.
دعوت امام حسین(ع) از زائران همدانی برای زیارت
وی با بیان اینکه مردم پشت سر این اسب‌ها و شترها از جاده چشمه‌شوره «ششصد دستگاه» به سمت جاده کرمانشاه قدیم راه می‌افتادند و زوار را بدرقه می‌کردند افزود: قهوه‌خانه قورباغه آباد، پاتوق صنعتگران بود، سنگ‌تراشی با پسرش به نام «اکبر» در گنجنامه سنگ‌تراشی می‌کرد، آن دو هر از چندگاهی به این قهوه‌خانه رفت و آمد داشتند.
این پیشکسوت همدانی با اشاره به اینکه اکبر چون با سنگ کار کرده بود، بدنی تنومند داشت گفت: در یکی از این سفرها برادر کوچکتر اکبر که طلبه شده بود با خانمش عازم کربلا می‌شود، اکبر را هم جو محیط و آن شور و حالی که مردم برای رفتن به زیارت داشتند، می‌گیرد و بعد از حرکت زوار، کمی با خود خلوت می‌کند و به یک‌باره منقلب می‌شود تا دنبال کاروان پیاده راه بیافتد.
وی با بیان اینکه محافظان سوار بر اسب مواظب کاروان اطراف را دور می‌زدند که اکبر را می‌بینند، دنبال کاروان می‌آید افزود: وقتی باخبر می‌شوند قصدش چیست و چه شور و حالی برای زیارت دارد، همراه خود به کربلا می‌برند.
حاج محمد اسدی که حالا در دهه نهم سن خود است با اشاره به اینکه کاروان منزل به منزل حرکت می‌کند و در میانه راه، محافظان متوجه می‌شوند اکبر وسط راه از پای درآمده است و چهاردست و پا راه می‌رود ادامه داد: دو منزل مانده به کربلا، کاروان اتراق می‌کند.
وی با اشاره به اینکه شب‌هنگام ارابه‌ای به سرعت از سمت کربلا به سمت کاروان می‌آید تا جنازه اکبر را با خودش ببرد گفت: مسؤول کاروان جلوی ارابه را می‌گیرد و می‌پرسد« که هستی و چه کار داری؟، این جنازه ماست و بچه همدان است، برای چه می‌خواهی ببری»، ارابه‌چی هم نگاه معنی‌داری به او می‌کند و می‌گوید «من مأمور هستم، اکبر را با خود ببرم» و با خودش می‌برد.
این پیشکسوت همدانی با بیان اینکه مسؤول کاروان به جمع می‌گوید دیگر نمی‌توانیم به سمت کربلا برویم و خاک بر سر شدیم، افزود: آنها تشتی از گِل درست می‌کنند و تا صبح به سر و صورت خود می‌زنند و گریه می‌کنند تا اینکه نزدیک صبح سیدی به سمت کاروان می‌آید و می‌گوید من خادم امام حسین(ع) هستم به زیارت بیایید.
وی از داستان حاج کلبعلی هم برایمان گفت و افزود: خانه ما در همسایگی مسجد حاج کلبعلی بود، آن زمان محله ما دو مسجد داشت، یکی مسجد سنی‌ها و دیگری مسجد شیعه‌‌ها به نام مسجد حاج کلبعلی، به‌خاطر مهمان نوازی و بستر تجاری همدان، سنی‌ها هم به همدان زیاد آمد و شد داشتند و لذا مردم همدان برای تسهیل عبادت آنها، در پایین دست مسجد حاج کلبعلی، فضایی ساخته و اختصاص داده بودند که آن را مسجد سنی‌ها می‌گفتند.
حاج آقا اسدی ادامه داد: حاج کلبعلی تصمیم می‌گیرد مسجدی را بازسازی کند و از آن زمان به نام مسجد حاج کلبعلی مشهور می‌شود، نام کلبعلی هم به معنای سگ علی(ع) و به خاطر ارادتی که به آقا امیرالمؤمنین علی(ع) بود، آن زمان اسم بچه‌ها را کلبعلی می‌گذاشتند.
وی با بیان اینکه حاج کلبعلی به همراه دو نفر از رفقای خود تصمیم می‌گیرند که هر کدام زودتر از این دنیا رفتند از خدا بخواهند که به خواب دو رفیق دیگر بیایند گفت: سن و سالی از این سه نفر گذشته بود و حاج کلبعلی زودتر از دنیا می‌رود و دو رفیق از دوری‌اش، هر روز جمعه سرقبر حاج کلبعلی حاضر می‌شوند و ساعت‌ها با او به درد و دل می‌نشینند.
این پیشکسوت اهل همدان با بیان اینکه در یکی از شب‌ها هر دو این رفیق خواب مشابهی از حاج کلبعلی می‌بینند که به آنها می‌گوید «چرا اینجا نشسته‌اید، بلند شوید و با هم جایی برویم » و بعد باهم سر چشمه‌شوره می‌روند و آنجا که می‌رسند حاج کلبعلی می‌گوید «وضو بگیرید»، وضو که گرفتند، راه می‌افتند و به صحرایی می‌رسند که صفوف طولانی از نمازگزاران است، آنها هم به نماز می‌ایستند و وقتی می‌پرسند که پشت سر چه کسی نماز خواندند، پاسخ می‌آید«جناب پیغمبر».
وی با اشاره به اینکه بعد از نماز به سمت باغ باصفایی می‌روند که در عمر خود آنچنان باغی را ندیده بودند گفت: حاج کلبعلی می‌گوید «این باغ من است» و آنها هم می‌پرسند «نکند مسجد ساختی این باغ را به تو دادند؟» جواب می‌دهد«خیر»؛ به خاطر چیز دیگری است.
هدیه باغ بهشتی به حاج‌ کلبعلی با دستگیری از یک نیازمند
حاج آقای اسدی گفت: حاج کلبعلی تعریف می‌کند«روزی از راستای قالی‌بافان رد می‌شدم، زنی را دیدم، پنبه‌ای نخ کرده دارد و می‌خواهد به مغازه‌داری بفروشد اما آن دکان‌دار از خرید امتناع می‌کند و نمی‌خرد، وقتی آن زن ناامید مغازه را ترک کرد، متوجه شدم بچه‌هایش باعث شدند نخ پنبه کثیف شود و دیگر قابل استفاده نباشد، تصمیم گرفتم آن زن را کمک کنم و با نشانی که از دکان‌دار در مورد همسرش سید ابراهیم گرفتم، به سمتش رفتم و گفتم «خانم؛ من مبلغی به سید ابراهیم بدهکارم و گفته بود که آن را به شما بدهم» آن زن با اصرار من قبول کرد و این شد که کمی پنبه و آرد از بازار برایش بخرم و به یک چرخی بدهم تا دم در منزلش ببرد.
وی اضافه کرد: حاج کلبعلی به آنها می‌گوید «بعد از اینکه مُردم، دیدم سیدی که نمی‌شناختمش به پیشوازم آمد و گفت «منتظرت بودم، تو ناموس من را کمک کردی و نجاتش دادی، آن موقع که کمک می‌کردی من آنجا بودم و به این خاطر به خدا التماس کردم این باغم را به شما ببخشند» حال این باغ از آن سید به من رسیده است.
حاج آقای موسی‌الرضایی هم در ادامه از شغلش گفت و تعریف کرد: از جوانی شغل سبزی‌کاری داشتم، پر زحمت‌ترین شغل کشاورزی هم سبزی‌کاری است، چون همه کار از کاشت تا برداشت نشسته انجام می‌شود، 83 سالم سن دارم و با خودم حساب کردم اگر از 15 سالگی سبزی‌کاری را شروع کرده باشم حدودا 68 سال هر روز به میزان 150 متر نشسته راه رفتم که خدا می‌داند چقدر بشود.
وی با بیان اینکه آن زمان سبزی‌ها را می‌چیدیم و برای فروش به بازار شهر همدان می‌آوردیم که کیلویی دو قران می‌شد و خیلی هم سود نداشت گفت: امورات ما با همین سبزی‌کاری بود، یک نفر کار می‌کرد و خرج خانواده 10 نفره را می‌داد و به این شکل امروز تجملات نبود.
محله قدیمی قلعه‌سبزی از معدود نقاط کاشت سبزی
این پیشکسوت همدانی با اشاره به اینکه محله قدیمی قلعه‌سبزی از معدود نقاطی بود که کاشت سبزی در آنجا انجام‌ می‌شد افزود: برای آبیاری مورد نیاز هم از قنات‌ها، چشمه‌ها و در خشکسالی از آب رودخانه‌های الوند کمک می‌گرفتیم.
وی با بیان اینکه چند سال خشکسالی شد و ما مجبور بودیم تا عباس‌آباد پیاده بیاییم و از شخصی به نام «حاج شمسعلی» و «حاج سید حسین باب‌الحوائجی» برای زمین‌هایمان آب بخریم افزود: آنها که آب می‌دادند از طریق رودخانه و جوی‌های عباس‌آباد که پر از برگ درختان می‌شد و مجبور بودیم ابتدا مسیر را پاک کنیم، تا خیابان باباطاهر می‌آوردیم و از آنجا به قنات می‌ریختیم.
حاج آقای موسی‌الرضایی با اشاره به اینکه با سختی فراوان آب را به سر زمین‌ها در بن بازار می‌بردیم تا سبزی‌ها را آبیاری کنیم گفت: نام قلعه‌سبزی هم از آن زمان مانده است، چون محل اصلی سبزی‌کاری همدان بود، آن موقع مردم مثل امروز مصرف زیاد سبزی نداشتند و گاهی می‌ خریدند، بالاخره تا امروز ما از این شغل سبزی‌کاری، امورتمان را گذرانده‌ایم.
وی با بیان اینکه پاییز که می‌شد پدر و مادرانمان تلاش می‌کردند ما‌یحتاج زمستان خود را تهیه کنند و به این خاطر گندم در پاییز، خریداری می‌شد و از آن پتله و بلغور تهیه می‌گردید تا غذاهای زمستانی درست شود و اغلب هم این غذاها«آش»بود ادامه داد: آن زمان به هنگام زمستان میوه پیدا نمی‌شد و پاییز چیزهایی مثل مویز و سنجد تهیه می‌شد تا با آن زمستان از مهمان پذیرایی شود.
این پیشکسوت بیان کرد: شب‌ها پای کرسی‌های زمستانی می‌نشستیم و بزرگترها نقل‌هایی می‌گفتند و ما هم مویز و سنجد و این جور چیزها را می‌خوردیم و گوش می‌کردیم و غرق در داستان‌ها و شعر‌خوانی قدیمی مثل باباطاهر، حافظ، فردوسی، سعدی، سعد و سعی سلطان سنجر و... بودیم.
وی خاطرنشان کرد: آرد مصرفی ما با گاری‌هایی از آسیاب‌های آبی کنار رودخانه دره مرادبیگ و عباس آباد و امامزاده کوه می‌آمد، روبه‌روی چاپارخانه هم آسیاب آرد کن دستی بود که بعدها برقی شد.
حسابگری و دوراندیشی خصلت مردم همدان است
محمد صیفی‌کار در این میان با بیان اینکه مردم همدان چون زمستان‌های بسیار سردی را سپری می‌کردند، مجبور بودند مایحتاج خود را به مدت 6 ماه جمع کنند تا در این مدت کمبودی نداشته باشند افزود: قبل از زمستان به اهالی شهر همدان گفته می‌شد اگر مایحتاجی تهیه نکرده‌اند از شهر خارج شوند و به ییلاقات بروند که به زمستان سخت برخورد نکنند.
وی بیان کرد: گاهی گفته می‌شود مردم همدان به خساست معروف هستند اما به نظرم اینطور نیست و مردم همدان با توجه به شرایط سختی را که در زمستان تحمل می‌کردند، مجبور بودند دوراندیشی کنند و چیزهایی را برای روزهای سخت زمستان، که همان روز مبادا معروف است، نگه‌دارند.
این همدان‌شناس گفت: از آنجا که بخش مهمی از تجارتخانه‌های معروف ایران هم در همدان بود، مدیریت خاصی وجود داشت و حساب و کتاب قوی بود، حسابگری زیاد آنها به اخلاق عمومی بازاریان و... تبدیل شده بود.
حاج آقای موسی‌الرضایی هم در این خصوص گفت: مردم همدان خسیس نبودند، به خاطر اینکه این شهر شاهراهی در کشور بود، اقوام و طایفه‌های متعدد را پذیرا می‌شد و در این شهر سکنی می‌گزیدند، فکر می‌کنم خصوصت‌های برخی از اقوام به همدانی‌ها نسبت داده شده است، مثلا یهودی‌ها هم ساکن این شهر بودند و چون آنها خیلی خسیس بودند به اشتباه این نسبت را به مردم همدان داده‌اند.
ماجرای علی گَندابی
حاج احمدآقای یونسی هم دیگر پیشکسوتی بود که به دادستان معروف علی گَندابی در همدان اشاره داشت و اظهار کرد: این داستان‌ها را از بزرگترها برای ما نقل کرده‌اند و شاید در حین انتقال هم دخل و تصرفاتی صورت گرفته باشد.
وی با بیان اینکه گفته می‌شد دهی اطراف بیجار که به نام گُنداب است، علی بچه آنجا بود و به این خاطر علی گُندابی معروف شده و کلمه «گُنداب» هم به مرور به خاطر کثرت تلفظ «گَنداب» شده است گفت: مرحوم پدرم این داستان را طور دیگری نقل می‌کرد، او می‌گفت علی بچه شهر همدان بود، بچه محله کوره‌وندا.
این پیشکوت همدانی با بیان اینکه طایفه ورمزیاری‌ها به همدان مهاجرت می‌کنند و در محل چهارراه عباس آباد فعلی ساکن می‌شوند، لهجه و زبان آنها هم با همدانی‌ها فرق داشته است افزود: به واسطه قدمت همدان، تغییراتی در زبان این شهر ایجاد شده است، در حال حاضر که ما به زبان همدانی صحبت می‌کنیم شاید اصلی‌ترین زبان باشد، زبان همدانی کتابی است اما با کسره زیر صحبت می‌کنند که هَمدان را هِمدان می‌گویند.
وی با اشاره به اینکه متأسفانه تلفظاتی که امروزه به عنوان زبان همدان است و شعرای ما هم از آن استفاده می‌کنند گویش همدانی نیست و گویش ورمزیاری‌هاست گفت: برخی کلمات در گویش همدانی ادغام شده و متأسفانه فکر می‌کنند این تلفظات در گویش همدانی بوده است.
معمار حاج احمد یونسی با بیان اینکه پدرم علی گندابی را دیده بود و می‌گفت «محله کوره‌وندا چند کوچه داشت که یکی گَنداب بود» که البته هنوز هم اسمش باقی است اضافه کرد: محله جلالی فعلی را کوره‌وندا می‌گفتند که کمی پایین‌تر از نانوایی فعلی این محله، کوچه گنداب قرار دارد.
وی با اشاره به اینکه هر محله‌ای حمامی داشت و وقتی آب خزینه حمام را خالی می‌کردند به واسطه جمع شدن آب یک چاله‌ای شکل می‌گرفت و به آن گَنداب می‌گفتند افزود: علی زمان بچگی داخل گَنداب می‌افتد و وقتی از آن بیرون می‌آورند، اسمش «علی گَندابی» می‌ماند، یعنی کسی که از گَنداب درآمده است.
مرشد حاج احمد یونسی همدانی با بیان اینکه همدان دارای محله‌های زیادی بود که مردم آن محله‌ها هم فرهنگ‌های خاصی داشتند و متفاوت از سایر نقاط گفت: هر محله‌ای دارای بازارچه‌ای بود که مردم محل در آن مایحتاج خود را تأمین می‌‌کردند.
وی با اشاره به اینکه این بازارچه شامل عطاری، قصابی، سبزی‌فروشی، بقالی، مسجد، حمام، قبرستان، نجاری، سنگکی، لواشی، قنات و چشمه و...بود ادامه داد: مردان محل، صبح زود از خواب بلند می‌شدند و بعد از مسجد و خواندن نماز و حمام، مایحتاج زندگی خود را از این بازارچه‌ها تهیه می‌کردند و به خانه می‌گذاشتند و بعد به سر کار می‌رفتند.
حاج احمدآقا یونسی با بیان اینکه شغل برخی از مردان طوری بود که باید صبح زود به سر کار می‌رفتند و وقت خرید مایحتاج منزل را نداشتند لذا خانم‌های خانه اغلب مادربزرگ‌ها و عمه‌ها مسؤول خرید می‌شدند افزود:‌ از محلات قدیمی همدان برخی مانند آقاجانی بیگ، حاجی، کبابیان و کلپا هنوز بافت قدیمی خود را حفظ کرده‌اند، یادش بخیر تا چند وقت پیش قهوه‌خانه آقاجانی‌بیگ هم دایر بود.
قهوه‌خانه محلی برای رتق و فتق امور
وی با اشاره به اینکه هر محلی یک قهوه‌خانه‌ای داشت و نام قهوه‌خانه هم از این جهت معروف است که در گذشته قهوه‌ می‌خوردند و چای متعلق به ما نبوده است گفت: اهالی محله برخی اهل مسجد بودند و در آنجا بعد از نماز به رتق و فتق امور می‌پرداختند و برخی‌ها هم اهل قهوه‌خانه بودند.
این پیشکسوت همدانی با بیان اینکه شب‌ که می‌شد قهوه‌خانه پاتوق افرادی بود که از سرکار می‌آمدند البته نه تنها صرفا به خاطر خوردن قهوه بلکه برای حل امور مسائل محل گرد هم جمع می‌شدند افزود: دعواهایی که در محله اتفاق می‌افتاد، در این قهوه‌خانه با پادرمیانی حل می‌شد و اینطور نبود که مردم مدام‌ پله‌های دادگستری را بالا و پایین بروند.
وی از معماران چیره دست و قدیمی همدان است و به نوسازی و بازسازی‌های مناطقی از شهر همدان به سبک قدیم پرداخته است، عنوان کرد: با نظارت من جاهایی مثل پاساژ شهرداری و زورخانه شهید حسین همه‌کسی و حسینیه ملاجلیل بازسازی شده‌اند.
معمار حاج احمد با بیان اینکه حسینیه ملاجلیل به مرور جزو کارهای ماندگار خواهد شد و گردشگرانی از آنجا بازدید خواهند کرد، همانطور که امروز گنبدعلویان این اهمیت را یافته است گفت: معماری هنر پیش‌ پا افتاده‌ای نیست که هر کسی تیشه‌ای به دست بگیرد و آجری روی آجر بگذارد، معمار محسوب شود.
وی ادامه داد:‌ قدیم‌الایام مهندسانی بودند که ساختمان‌ها را طوری طراحی می‌کردند که مشرف به خانه دیگری نباشد اما امروز بزرگترین هنر معماری ایران یعنی مشرفیت مرده است.
این پیشکسوت همدانی با اشاره به اینکه متأسفانه معماری اصیل ما از بین رفته است گفت: وقتی خانه‌ای مشرف می‌شد خیلی سخت به فروش می‌رفت و می‌گفتند این خانه به خانه همسایه مشرف است و دید دارد اما امروز فرهنگ‌ آپارتمان‌نشینی این مشرفیت را از بین برده است و در واقع هنر معماری مرده است.
مرشد احمد یونسی برادر دو شهید قاسم و عبدالصمد یونسی است و خاطره‌ای هم از هنگام شهادت یکی از برادرانش تعریف کرد و افزود: برای پسر همسایه ما از یکی از روستاها دختری را نشان (نامزد)کرده بودند و عروسی‌اش بود، شبی که قرار بود عروسی گرفته شود و عروس به خانه داماد بیاید، خبر آمد که آقا عبدالصمد شهید شده و خواستند پیکرش را بیاوردند.
وی ادامه داد: خانواده داماد به خانه ما آمدند و تسلیتی گفتند و بعد اجازه خواستند که عروسی را منحل کنند اما مادرم قبول نکرد و گفت «عزا و عروسی باهم است، شما بروید عروسیتان را بگیرید و اگر شد فقط سرو صدایی به بیرون نداشته باشید».
این پیشکسوت همدانی با بیان اینکه این خانواده عروسی را گرفتند و عروس را شبانه طوری به داخل خانه بردند که هیچ کدام متوجه نشدیم گفت: مراسم عروسی به این شکل نبود که یک شب باشد، وقتی عروسی می‌شد یک ماه جلوتر همسایه‌ها به یاری خانواده عروس و داماد می‌آمدند تا همه چیز آماده و عروسی آبرومندی برگزار شود.
وی بیان کرد: فرهنگ اجتماعی آن زمان با امروز فرق می‌کرد و امروز در یک آپارتمان می‌بینید که در یک طبقه مراسم عزا و طبقه دیگر مراسم عروسی‌ است اما آن زمان همه همسایه‌ها کنار هم زندگی می‌کردند و در غم و شادی هم شریک بودند و یکدیگر را یاری‌ می‌کردند.
کوره بندها، کوروندا یا کوه‌روندها
کربلایی حسین آقای صیفی کار برادر بزرگتر محمد آقای صیفی‌کار دیگر پیشکسوتی بود که آقای یونسی را دامُلا خطاب قرار داد و اجازه‌ای گرفت که موضوعی را بیان کند و گفت: کوچه حسینیه امام که کوره‌وندا می‌گویند خانه آقای رضایی روحانی و کتابدار آنجا بود، با ایشان ارتباط زیادی داشتیم و به منزلش می‌رفتیم، یک روز که باهم به منزلشان می‌رفتیم چند کوره نان‌پزی را دیدم، پرسیدم اینها چیست و آنها چه کسی هستند و چه چیزی درست می‌کنند که در جواب داد: «اینها کوره‌بند هستند، کوره‌های نان‌پزی را برای روستاها درست می‌کنند، یعنی همان کسی که کوره یا تنور درست می‌کند.
وی خاطرنشان کرد: کوره‌بندها خاک سرخ را از حیدره، مریانج و سرخ آباد می‌آوردند و با آن کوره نان‌پزی درست می‌کردند، نقل دوم محل قرار و مدار و حرکت آغازین کوهنوردها نقل دیگر محل استقرار و اسکان طایفه و ایل کِورِوَندا در همدان بوده است.
دامُلا نام برادر بزرگتر در همدان قدیم
حاج آقای یونسی در مورد معنی دامُلا هم گفت و افزود: قبلا در همدان کمتر از کلمه «داداش» استفاده می‌کردند و به برادر بیشتر دادا و دامُلا می‌گفتند.
وی با بیان اینکه برادر بزرگتری داشتم که به طور استثنا به او داداش می‌گفتیم و برادرهای کوچکتر به من «داملا» می‌گفتند گفت: کوچه که بازی می‌کردیم اخوی کوچکتر صدا می‌زد داملا و بچه‌های محل هم از قول او من را داملا و بردار بزرگترم را داداش صدا می‌کردند و حسین آقا و محمدآقا هم ما را از گذشته به این نام صدا می‌کنند، بچه‌های محل قدیم ما اکثرا من را به داملا احمد می‌شناسند.



ارسال ديدگاه

نام:
پست الکترونیکی:
کد امنیتی:
ديدگاه: