۲۷
اسفند
۱۴۰۲
شماره
۵۵۸۱
عناوین صفحه
هگمتانه، گروه کودکانه: پونه داشت به حشره کوچکی که روی یک شاخه گل در باغچه حیاط نشسته بود با دقت نگاه میکرد که پدربزرگ وارد بالکن شد. از آن بالا چند لحظه پونه را نگاه کرد و بعد به سمت او رفت.
پونه که متوجه آمدن پدربزرگ نشده بود، از دیدنش تعجب کرد و گفت:« پدربزرگ کی آمدید؟ شما را ندیدم.»
پدربزرگ ابروهایش را بالا انداخت و گفت:« فکر کنم خیلی توی فکر بودی.»
پونه گفت:« بله، داشتم این حشره را نگاه میکردم، خیلی جالب حرکت میکند، انگار کاملا میداند باید چه کاری انجام دهد.»
پدربزرگ نگاهی به حشره کوچک انداخت و گفت:« بله دخترم، خداوند هستی را روی نظم و تدبیر آفریده و در هر گوشه اش که دقیق شوی میبینی، چقدر همه چیز قاعده مند است. از همین حشره کوچک بگیر تا زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و کهکشان و... همه با نظمی شگفت انگیز خلق شده اند.»
پونه گفت:« واقعا جالب است، من دلم میخواهد درباره جانداران و موجودات زنده مطالعه کنم، امروز هم پیام قول داده از کتابخانه مدرسه شان برایم کتابی در این باره امانت بگیرد.»
پدربزرگ گفت:« آفرین دختر خوبم، ما باید از شگفتیها و عظمت آفرینش درس بگیریم و علم و حکمت بیاموزیم.»
در همین موقع پیام از راه رسید و کتابی را که از کتابخانه امانت گرفته بود، به پونه داد.
پدربزرگ گفت:« به نظرم میتوانیم هر هفته یک کتاب جدید را با هم بخوانیم، هربار که شما کتابی از کتابخانه یا کتابفروشی گرفتید میتوانیم سه تایی باهم بخوانیمش و جلسات کتابخوانی هفتگی برگزار کنیم.»
پونه و پیام هر دو با خوشحالی این پیشنهاد را قبول کردند. حالا میتوانستند اطلاعات بیشتری درباره جهان و موجودات آن به دست بیاورند.