۳۰
فروردین
۱۴۰۳
شماره
۵۵۹۳
عناوین صفحه
در نوشتار قبل اشاره شد که مسکن، تنها مکانی برای استراحت و سرپناهی ایمن نیست، بلکه مجموعهای از مؤلفهها را دربر میگیرد که منجر به نزدیک شدن تعریف مسکن به فضا میشود، فضایی که ابعاد درونی و بیرونی دارد و البته که منظور تنها بعد کالبدی و مقاومت ساختمان یا کیفیت ساخت و مصالح نیست، بلکه بُعد فضایی برای تأمین دسترسی به فضای باز و خدمات برای پاسخگویی به طیف وسیعی از نیازهای روحی و جسمی یک شهروند است که همه و همه در این فضا متبلور میشوند، چنین فضایی بدون تردید تأمین آرامش و آسایش را به صورت توامان در نظر میگیرد و در این نگرش فضایی، مسکن صرفا یک پدیده کالبدی نخواهد بود. گفته شد که امروز مسکن به تسخیر نظام سرمایهداری کازینویی درآمده و چالش کمبود مسکن به بحران اسکاننایابی در جامعه ایران تبدیل شده و دامنه شهرهای نابرابر را گستردهتر ساخته است. مسکن به کالایی سرمایهای و مبادلهای تبدیل شده و این دلالان زمین و مسکن هستند که قیمت مسکن را هر روز در خلال بیبرنامگیهای جاری در شهر، تعیین میکنند و هر روز شاهد دستنیافتنیتر شدن مسکن در شهرها هستیم. اما تلختر آنکه برای حل کردن چنین بحرانی، رویکردی را انتخاب کردهایم که نهتنها بحران مسکن را حل نخواهد کرد بلکه خود بحرانهای دیگری را خلق خواهد کرد و در نتیجه آن است که کمبود مسکن به فاجعه اسکاننایابی در شهر ختم و شهر نابرابر هر روز متبلورتر خواهد شد.
به عبارتی دیگر، تصمیمگیران پاسخ به بحران مسکن را در تولید مسکن و به تعادل رساندن عرضه و تقاضا در بازار مسکن میدانند که این پاسخ دچار اشکالات بسیاری است که تا بهامروز نیز نهتنها مشکل کمبود مسکن را حل نکرده، بلکه خود به بحرانهای موجود دامن زده است. اول اینکه نگاه تولید به مسکن، صرفا کمی و کالبدی بوده و به ابعاد فضایی و کیفی توجه نداشته است، در صورتیکه مسکن باید به عنوان فضایی که تنها ساختمان نیست، بلکه مجموعهای از نیازها و خواستهای انسانی چون فضای عمومی، فضای باز، دسترسی به خدمات و اشتغال و غیره را پاسخ دهد که متأسفانه رویکرد کالبدی و کمی به مسکن، میزان تقاضا مؤثر برای مسکن را به سمت واحدهای مسکونی که حداقلی از کیفیت به عنوان یک فضای مسکونی را دارند، سوق داده است و خود این واحدها نیز دستخوش تغییر قیمت دلالان مسکن و زمین شدهاند که گاه قدرت خصوصی و گاه قدرت دولتی، تعریفکننده آنها میشوند و تنها قشری خاص هستند که توانایی خرید این واحدها را دارند و تعداد زیادی از آنها نیز بدلیل عدم وجود قدرت خرید در میان خیل عظیم از نیاز به مسکن در جامعه، اما خالی میمانند. از طرف دیگر، واحدهای موجود نیز با حداقل کیفیتی که هم از نظر فضایی و هم کالبدی دارند، فاقد ارزش خرید هستند و حتی با وجود قدرت خرید نیز تقاضای زیادی ندارند و خالی باقی میمانند. این مهم نشان میدهد که تولید کمی مسکن راه چاره به تعادل رساندن عرضه و تقاضا نیست کمااینکه تا به امروز هم نبوده و تعداد واحدهای خالی در شهر که در دو سر طیف عدم تقاضا (گرانی مسکن در یک سر طیف و عدم تقاضا بدلیل نداشتن ارزش برای خرید مسکن در سر دیگر طیف) قرار دارند، گویای این مهم است. دوم اینکه اینگونه تولید مسکن از دیدگاه کمی و صرفا کالبدی به خلق شهرهای جدیدی ختم شده که متأسفانه نهتنها مشکل مسکن را حل نکردهاند، بلکه خود به بحرانهایی تبدیل شدهاند که چیزی جز از بین رفتن سرمایه و ایجادهزینههای بیثمر را عاید شهرهای مادر نکرده است. برای نمونه میتوان به پردیس و پرند در اطراف تهران، بینالود در مشهد و یا رامشار در زابل و چندین نمونه دیگر اشاره کرد که به شهرهای بیهویت و خوابگاهی تبدیل شدهاند که هیچ رنگ و بویی از شهر نداشته و تنها محلی برای استراحت شبانه بخشی از جمعیت شهر مادر هستند. این شهرها، دستاورد همان نگاه کالبدی و تکبعدی به مسکن و شهر هستند که نتیجهای جز ادامه فرآیندی ضدتوسعه و بحرانزا ندارند.
شهرسازی یا ساختمان سازی کدام؟
امروز شهرهای بیهویت و خوابگاهی که به نام شهرهای جدید ساخته شدهاند و یا ساخته خواهند شد (متأسفانه با مصوبه جدید دولت که با ساخت 40 شهر جدید موافقت شد)، چیزی جز بحرانزایی نخواهد بود و این شهرهای جدید نهتنها مشکل مسکن را حل نخواهند کرد بلکه خود عاملی بر افزایش قیمتهای مسکن در شهرهای مادر خواهند بود، چراکه تمایز زیادی از نظر کیفیت مسکن و فضای سکونت در بین شهر مادر و شهرهای جدید (که تنها سرپناهی برای خوابیدن امن است نه چیزی شبیه به مسکن که باید با نگاه فضایی نگریسته شود و متبلور تأمین انواعی از نیازهای یک شهروند باشد) وجود دارد. نمونه این تمایز، نداشتن و تعریف نکردن بنیاد اقتصادی برای شهر و عدم تأمین شغل و درآمد در آن شهرها است که درنهایت ساکن این شهرها را مجبور میکند که بازهم برای شغل خود، مسافرت روزانه به شهرهای مادر داشته باشد و شهر جدید تنها محل خواب او خواهد بود، البته این تنها در حالتی است که فرد از سر ناچاری و اسکاننایابی تن به خرید این مسکن دهد و صابون مسافرت روزانه و هزینههای آن به شهر مادر را بر تن بمالد. این تنها یک بُعد (تنها بعد اقتصادی) از نیازهای شهر بود، حال شما بنگرید که یک شهر چه نیازهایی در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، کالبدی و حتی سیاسی و امنیتی دارد که با نگاه تولید کمی (عدد و رقمی) مسکن نادیده گرفته میشود و در نتیجه منجر به شکست در پروژههایی همچون مسکن مهر و یا نهضت ملی میشود و عمق فاجعه اینجاست که با مصوبه بسیار بحرانزای احداث 40 شهر جدید، این جریان شدیدتر خواهد شد و با اطمینان میتوان اذعان داشت که با این قبیل مصوبات نمیتوان به ماهیت شهر دست یافت و مشکل اسکاننایابی جامعه ایران را حل کرد، و اینگونه پاسخها تنها رفع تکلیف و پاک کردن صورت مسئله است. امروز ریشه اصلی حل کردن فاجعه مسکن در ابتداییترین گام، ریشهکن کردن روابط رانتی و دلالی زمین، مصالح و مسکن است، امروز در ابتداییترین گام باید مسکن تسخیرشده در نظام سرمایهداری کازینویی را از حالت مبادلهای و کالایی خارج کرده و به مصرف نزدیک سازیم. ریشه ماجرا در دلالان دولتی و خصوصی است که هر روز قدرت عریان خود را به رخ کشیده و مسکن را تا یک مکان کالبدی صرف تقلیل داده و ارزش اجتماعی آن را به قهقهرا بردهاند. امروز نباید به سلطان زمین، سلطان مصالح و یا سلطان مسکن فکر کنیم چرا که با گرفتن این سلطانها و حذف آنها، سلاطین دیگری جایگزین خواهند شد، بلکه باید زمینه برای فعالیت و حکمرانی این سلاطین را از بین برد و زمین بازی را از آنها ستاند، این امر نیز تنها به کمی اعتماد و همت واقعی نیاز دارد، نه شعار و لفاظی. امروز نوبت آن است که با تکیه بر ظرفیتهای داخلی به پاسخ مناسبی برای حل این بحرانها برسیم، یکی از این ظرفیتها، بافتهایی مستعد به نام خضر، مجیدآباد، شاهپسند، حصار، منوچهری و دیزج هستند. این بافتها، همان داراییها و سرمایههایی هستند که ما برای بیرون رفتن از شرایط حاکم به آنها نیاز داریم؛ بافتهای نجاتبخش شهر..