کتابخوانها آدمهای جالبی هستند، همیشه حرفهای تازهای برای گفتن دارند، انگار واژهها از در و دیوار بودنشان میریزند، کلمهها مهمانهای همیشگی ذهن پویا و جستجوگرشاناند. کتابخوانها همواره به دنبال بهانهای برای خواندناند، برای دل دادن به کلمات تازه، ایدههای نو، برای دل دادن به دانایی، بهتر اندیشیدن، بیشتر دانستن. این روزها بهانه زیاد است برای خواندن و همین بس است که دل بدهیم به کتابهای محرم... کتابهایی که ما را میبرند با خود به اندوه کربلا، به اندیشه حسین(ع)، به استقامت زینب(س)، به وفاداری عباس(ع)، به دلدادگی علی اکبر(ع) و به معصومیت شیرخواره حسین(ع). گاهی یک کتاب بهانهای میشود برای اشک ریختنهایی که این روزها باب است، دلخواه است و ما را با خود میکشاند به وادی عاشقی، میبردمان تا لب رودهای تشنه، تا بالای سرنیزههای جهل و ظلمت، تا اوج ایمان و آزادگی. کتابها گاهی بیدارتر از خورشید نشستهاند در انتظار یک طلوع، نشستهاند تا ما بیاییم و باز کنیم افق روشنشان را به روی اندیشهمان. کتابها این روزها حرف زیاد دارند برای گفتن، درددل زیاد دارند با دلهای ما و چه خوب است که بیداریمان را با آنها به صبح بنشینیم. بخوانیم و اگر اشکی داریم، عاشقانه بریزیم به پای واژههایشان. دلمان را خو دهیم با آگاهی و میان تکیههای اندوه، نفسبهنفس کتابها، شعر بخوانیم، داستان بخوانیم، تاریخ بخوانیم، یاد بگیریم، بدانیم که احساس اگر همنشین اندیشه شود، دنیا جای بهتری خواهد بود برای واژهها و کلمات. کتابخوان بودن سخت نیست، به خصوص وقتی که حرف، حرف عاشقی باشد، کلام، کلام دوست باشد و داستان، داستان کربلا.
|