پروردگارا! هرساله، هنگامه بهاران که فرا میرسد، دشت و کوه و صحرا را خرّمی در بر میگیرد و عالمی منقلب میگردد. ما نیز چشم امید به رحمت رحمانی تو دوختهایم و سائلانه نوا از تو میطلبیم که از سر مرحمت قلب ما را هم منقلب داری و غشاوه غفلت از بصر بصیرتمان گشاده گردانی. سالها آمدند و رفتند، فصلها پی در پی گذشتند، روزها به شب گراییدند و شبها روی به روز آوردند، راه رسیدن به قرب تو بسی دور است و ما را پایی لنگِ لنگ. ای سرور و سالار ما! زنهار از تو میطلبیم و نصرت از تو میجوییم. قیوما! از این خاکیان غیر عصیان و خطا، کَری و خوابناکی و نابکاری و عهدشکنی چه کاری آید؟! دست از کار ما وا مگیر و مرحمتت را فرو مگذار. کردارمان را میزان قرار مده و پرده از نهانمان برمگیر. لطیفا! زورق امید در بحر بیکران رحمتت افکندهایم و چشم طمع به احسان و اکرام تو دوختهایم، وای اگر که ما را به ما واگذاری و دست کرمت را از سر ما برگیری. مالکا! تو را سوگند به جان قربیافتگانت، همان مستورانی که سکنی در عفاف ملکوتت دارند، دمی ما را به ما وا مگذار؛ غیر از این باشد، رهاییمان از نشیب ظلمت و جهل و غفلت، محال، بلکه ناممکن میگردد. یا رب! تو خدایی خود کن و بضاعت ناچیز بندگی ما را هیچ به دیده میاور. به حصار مهرت پناهمان بخش تا نغمهخوان ملاحت حسنت شویم. آری! به حقیقت از تو به تو میبایست گریخت؛ چراکه غیر حصن حصین رحمتت جانپناهی نباشد. منعما! سینهام را گشاده گردان و کارم را برای من آسان ساز و از زبانم گره بگشای تا تو را فراوان تسبیح گویم. آمین یا ربالعالمین
|