ذهن آدمی ذاتاً بر اساس فانتزیها و رؤیاهای خود، وضعیت مطلوب را تصویرسازی میکند و این تصویر، آدمی را در مقام مقایسه بین اکنون و آینده رؤیایی و مطلوب قرار میدهد؛ همین فانتزیها و رؤیاهای ذهنی هستند که گاه آدمی را به اوج انگیزه و تلاش میرسانند و گاه به اوج ذلالت و انفعال. برای مثال گاهی ذهن ما بسته به زمینه موضوعی که در آن قرار داریم (منظور از زمینه، موقعیتی که ذهن در آن قرار دارد و در حال درک آن است) شروع به رؤیاپردازی میکند تا درک ما کامل شود، البته این مهم و سطح رؤیاسازی بسته به هر فرد متفاوت است، برای مثال زمانی که کنار ماشین لوکسی ایستادهاید، (ذهن شما بهواسطه علاقه شما به آن ماشین درگیر آن شده) وشروع به رؤیاسازی میکند تا علاوه بر بالاتر بردن درک شما از آن ماشین، نیاز به آن ماشین لوکس را هم در شما ایجاد کند، شما را به داخل ماشین و پشت فرمان آن میبرد و اکنون شما در حال رانندگی در خیابانهای شهر و شاید هم در حال مسافرت هستید و یا اینکه از کنار خانهای لوکس گذر میکنید و ذهن شما درگیر رؤیاسازی مالکیت آن خانه میشود و داخل آن را برای شما ترسیم میکند، درصورتیکه شما حتی یکبار هم داخل آن خانه لوکس را ندیدهاید و ذهن شما نقطهبهنقطه آن خانه را برای شما ترسیم میکند تا درک پدیده بهواسطه فانتزی و رؤیا برای شما کامل گردد و علاوه بر آن نیاز به داشتن آن خانه را برای شما ایجاد کند، در این حالت یا انگیزه و تلاش شما افزون میشود و یا اینکه آن فانتزی و رؤیا را دستنیافتنی میبینید و ناامیدی و در بدترین شرایط افسردگی را همراه دارد که البته این موضوع بسته به هر فرد متفاوت است و سطح تأثیرگذاری آن فانتزی چه در ایجاد انگیزه و چه در ایجاد افسردگی و از آن بدتر ازخودبیگانگی (الیناسیون) متفاوت است. کوتاهسخن آنکه فانتزیسازی و رؤیاپردازی که به سطح ایجاد یک نیاز رسیده باشد (مثال ماشین و خانه لوکس) و خارج از ظرفیتها و ویژگیهای فرد در دستیابی به آن رؤیا باشد و در همان ابتدا آن را دستنیافتنی ببیند و یا اینکه تلاش برای رسیدن به آن را بیفایده بداند ممکن است به ناامیدی، افسردگی و درنهایت به ازخودبیگانگی میل کند. من فکر میکنم که این فانتزیها به ذهن آدمی تحمیل میشود و چه خوب و بد، فانتزی و رؤیاها توسط فرآیندی به ذهن آدمی ورود میکنند و تحمیل میشوند، یعنی آنکه من رؤیاپردازی را بیش از آنکه درونی و ذاتی بپندارم آن را بیرونی و سیال میدانم، بهعبارتیدیگر ازآنجاکه درک جهان هستی توسط تعاملات آدمی رخ میدهد و کاملاً امری بیرونی است، ذهن آدمی نیز از طریق همین امر بیرونی، فانتزی و رؤیا را میسازد. قرض از گفتن این مقدمه رسیدن به موضوعی است که در شهرهای ما با همین شکل و محتوا در حال وقوع است و من فکر میکنم مدیریت شهری ما در حال دامن زدن به ازخودبیگانگی است که پیامدهای خطرناکی (نرمافزاری و سختافزاری) برای شهر دارد. درواقع ذهن شهروندان بهواسطه بالا رفتن سطح تعاملات و بهتبع آن سطح آگاهی، فانتزیها و رؤیاهایی از شهر در ذهن خود ساختهاند که کیلومترها با شرایط کنونی شهرهای ما فاصله دارد این فانتزیها همان برساختههایی هستند که از شهرهای موفق و مدرن بر ذهن شهروندان تحمیل میشود و اختلاف فاحشی با وضعیت موجود شهرهای ما دارند. دلیل آنکه میگویم اختلاف فاحش این است که شهروند ساکن در شهرهای مدرن امروز درگیر سطحیترین نیازهای خود چون داشتن پیادهرو، فضای سبز، حملونقل عمومی کارآمد، فضای عمومی و اجتماعی باکیفیت و دسترسی بالا به خدمات نیست و سالهاست که از سطح این نیازها گذر کردهاند و امروز آنها شهرهای خود را به دست مردم اداره میکنند و شهروندان در تمام مراحل آن دخیل هستند، بهعبارتیدیگر امروز شهرهای مدرن فانتزیهایی را برای شهروندانش برساخته میکند که قابلقیاس با فانتزیهای برساخته شهرهای ما برای شهروندان نیست و این اختلاف و قرار گرفتن مقایسه ذهنی شهرهای مدرن «آنها» و شهرهای کشور «ما» در ذهن مردم ما و ایجاد نیاز دستنیافتنی به آن، پیامدهای بسیار جبرانناپذیری دارد که شاید یکی از آنها ازخودبیگانگی باشد. گاهی موضوع حادتر هم میشود و مدیریت شهری خود بر ایجاد فانتزی و رؤیاهایی برای مردم میپردازد و با دست نیافتن به آنها دامنه بیاعتمادی و ازخودبیگانگی بیشازپیش افزایش مییابد، نمونه آن را میتوانیم در شهر همدان مشاهده کنیم، بافتهای روستایی چون قاسمآباد و حسنآباد و علیآباد و شورین که فانتزی و رؤیا شهر شدن و داشتن امکانات زندگی مطلوب، با خیال عدالت اجتماعی توسط مدیریت شهری و قدرت سیاسی برای آنها ساختهشده است و امروز پس از گذشت 2 سال (تیرماه سال ۹۸ توسط هیئتوزیران به تصویب رسید) تنها تغییر در این بافتها نصب چند تابلو برای نام کوچهها زیر نظر شهرداری منطقه سه است. مخاطبان عزیز بگذارید صریح و راحت باهم سخن گوییم و خود را سردرگم نکنیم؛ شهروند ساکن در این مناطق هرروز و هر ساعت و دقیقه در حال مقایسه بین فانتزی و رؤیاهای ساختهشدهای است که توسط مدیریت شهری و قدرت سیاسی با نام «شهر شدن و بالا رفتن کیفیت سکونت» برای او ساخته شده با شرایط موجود خود است، او بهواسطه همین رؤیای شهر شدن نیازهایی را میبیند که دو سال پیش و قبل از آنکه شهر شود نداشته است و یا در این سطح نبوده است، اگر تا زمانی که روستا بود مشغول کشاورزی و دامداری بود و تفکر او تولید و کار و تلاش بود و نیاز خود را در تأمین دانه برای کاشت و علوفه دام و تأمین آب برای زمین خود و بالا بردن بهرهوری و راندمان تولید محصولات کشاورزی و دامی میدید و ازقضا به آنهم دست مییافت، اما امروز بهواسطه شهر شدن و شکل گرفتن فانتزی و رؤیایی جدید به نام شهر، طبیعتاً نیازهای جدیدی چون تأمین کاری غیر از کار کشاورزی و دامداری، تأمین کیفیت معابر همانند آنچه در شهرها است و نه روستاها، تأمین خدماتی شبیه آنچه در شهرهاست و نه روستا و هزاران نیاز دیگری که هیچ ربطی به روستا بودن ندارد و کاملاً شهری هستند در او ایجادشده و از همه مهمتر آنکه به این نیازهای ایجادشده هم نمیرسد و بهتدریج بیاعتمادی، افسردگی و ازخودبیگانگی و چندین پیامد دیگر را به بار میآورد که امروز میتوانیم تبعات آن را در حسنآباد ببینیم. حسنآبادی که رؤیای شهر شدنش به وارونگی تعبیر شد؛ در ادامه به وارونگی تعبیر این رؤیا در حسنآباد خواهیم پرداخت. مخاطبان عزیز شاید نام حسنآباد را شنیده باشید، یا اینکه از آن گذر کرده باشید و یا حتی در آن ساکن باشید، حسنآباد روستایی در قسمت شمالشرقی شهر همدان است، البته من باید از فعل گذشته استفاده میکردم و اینطور میگفتم که حسنآباد روستایی در قسمت شمالشرقی همدان بود، اما با رؤیای شهر شدن امروز نه روستا است و نه شهر، بلکه ازخودبیگانهای در هوا معلق است که تشخیص آنکه دقیقاً چیست و چه هویتی دارد بسیار سخت و دشوار است و این حاصل همان تصمیمات سیاسی و از بالا به پایینی است که این ساختار اشتباه بر زمینه خود تحمیل میکند. بااینحال بگذارید باهم در بافت حسنآباد قدم بزنیم و با مردمان شریف این بافت کمی سخن گوییم تا دقیقاً مفاهیم بکار برده شده در خصوص ازخودبیگانگی تحمیلشده به بافت را بیشتر درک کنیم. در ابتدا من برداشت خود را از سهراهی حسنآباد آغاز کردم، چراکه حدود و تقسیمات عرفی بافت از سهراهی حسنآباد آغاز میشود و نه از فلکه حسنآباد (فلکه آزادگان) که داخل شهرک اندیشه بوده و ربطی به بافت حسنآباد ندارد. بههرحال سهراهی حسنآباد که محل تقاطع یک خیابان از سمت شهرک اندیشه، خیابان دانشجو (که به بلوار دانشگاه معروف است و به دانشگاه آزاد همدان میرسد) و خیابان آیت الله طالقانی که دقیقاً به داخل بافت حسنآباد وارد میشود، است. در ابتدا قصد داشتم که طول خیابان اصلی بافت (خیابان طالقانی) را طی کنم و سپس وارد بافت شوم اما بهیکباره کوچهای را در همان ابتدای مسیر دیدم که توجه من را به خود جلب کرد و تبدیل به نقطه آغازین برداشت من شد، پس وارد آن شدم؛ کوچهای که نام آن «زمزم» بود و ساختمانهایی نسبتاً نوساز و کوچهای خاکی به عرض تقریبی 6 متر و طول حدوداً 200 متری را شامل میشد. در جلوی درب برخی از منازل چاههایی کنده شده بود که برای تخلیه فاضلاب منازل بود و آنجا مشخص شد که این قسمت به تأسیسات فاضلاب مجهز نیست و البته در ادامه برداشت متوجه شدم که کل بافت حسنآباد تأسیسات فاضلاب ندارد و بهوسیله چاههای دستی دفع فاضلاب میکند، بااینحال اداره آب و فاضلاب پس از گذشت هشت سال از تشکیل دهیاری در آن و پس از گذشت 2 سال از شهر شدن حسنآباد بهتازگی از خواب زمستانی بیدار شده و حفاری تأسیسات فاضلاب را شروع کرده است. از نوع تفکیک پلاکها و کوچهها کاملاً مشخص بود که بافت کاملاً غیراصولی و بدون نقشه مشخص تفکیکی ساختهشده است. انتهای آن کوچه به کوچه دیگری وصل میشد به نام «8 متری شاهد» که طولی بسیار زیاد داشت و از مرکز این بلوک در بافت میگذشت. در همان ابتدا و با مشاهده سطحی به فضای آن محدوده، کاملاً مشخص بود که بافت نوساز است و شرایط فضایی آن بسیار وخیم و بحرانی بود. فاضلاب برخی منازل در وسط کوچه روان بود و به دلیل نداشتن آسفالت در کف کوچه، کاملاً گلولای شده بود و عبور و مرور ساکنین کاملاً در شرایط آلوده و وخیمی بود. ساختمانهایی که غیراصولی ساختهشده بودند و عموماً هم دوطبقه بودند و خیابان 8 متری طویل آن، فضای محصوری را ساخته بود که آدمی احساس گمگشتگی ویژهای را تجربه میکرد، کوچههای متصل به آن محور به نامهای شکوفه یک، دو و ... همگی تراکم جمعیتی بالایی داشتند و این در حالی بود که سطح خدمات حتی ازنظر کمی هم تقریباً هیچ بود، چه برسد که بخواهیم ازنظر کیفی بررسی کنیم. فضایی که هیچگونه کفسازی در آن اعم از آسفالت و پیادهرو و غیره نبود، تأسیسات زیر بنایی بهصورت دستی و از سر ناچاری به شیوهای غیراستاندارد ایجاد شده بودند، کاربری تجاری خاصی برای تأمین مایحتاج روزانه این بافت دیده نمیشد و تنها کاربریهای قابلدسترس دو مغازه کوچک بودند که هرگز پاسخگوی این میزان از جمعیت بافت نبود و به گفته ساکنین بافت به دلیل کمبود مغازه در این محدوده، قیمت اجناس بسیار بالا است. مخاطبان عزیز حتماً آگاه هستید که چنین فضایی که در تأمین پیشفرضهای اولیه خود چون کفسازی، محیطی بهداشتی، روشنایی استاندارد و تأسیسات زیربنایی هنوز درمانده است، دیگر مجالی برای صحبت کردن از دسترسی به فضای سبز، حملونقل عمومی، فضاهای بازی کودکان، آموزشی و فرهنگی ندارد و این موارد تنها رؤیایی و فانتزی بوده و حاصل آن، چیزی جز لبخند تلخ نیست. سطح تعاملات اهالی بالا بود و افراد کوچه به کوچه همدیگر را میشناختند هرچند توقف و صحبت کردن بین مردان کمتر و بین زنان بیشتر بود، رفتوآمدهای دو و سه خانم در بافت بسیار بیشتر از مردان بود و رفتوآمد انفرادی در بین مردان بیشتر باب بود. از آن گذشته بیش از آنکه فضایی مخصوص به بزرگسالان را ببینیم، فضا در اختیار کودکان و نوجوانان بود که داخل کوچهها مشغول بازی بودند، کوچههایی پر از خاک و گِل و سنگلاخ و فاضلاب منازل! در همین فضا بود که با ساکنین این بافت مصاحبههایی داشتم که هر یک نزدیک به 15 سال بود که ساکن آن محدوده بودند. سؤال اول من در مورد قدمت بافت بود و آنها تمایز موجود بین حسنآباد قدیم و جدید را مطرح کردند و بافتی که در آن حضور داشتیم را حسنآباد جدیدی میدانستند که مهاجران و غیربومیهایی را در خود جای داده است که از روستاها و یا شهرهای اطراف همدان چون تویسرکان به این محدوده مهاجرت کرده بودند و قدمت بافت را بالاتر از 20 سال نمیدانستند درحالیکه حسنآباد قدیم (که در قسمت شمالی این فضا بود) را روستایی باسابقه در این محدوده میدانستند. بههرحال در ابتدای صحبتهای مایکی از ساکنین این بافت اشارهای به خانوادههایی کرد که زیر نظر کمیته امداد و بهزیستی بودند و این اشاره فرد قبل از آنکه شروع به صحبت از کمبودهای این بافت کند نشان از آن داشت که اوضاع اقتصادی بافت بسیار وخیم است. درواقع بیشتر افرادی که در این محدوده ساکن بودند کارگران و استادکاران فصلی ساختمان و یا برخی مشاغل دیگر چون مُقنی چاه بودند که به دلیل اوضاع بد اقتصادی بهویژه در صنعت ساختمان و رکود آن، بیکاری زیادی در بافت رقم خورده بود و این بر شرایط بد اقتصادی بافت صحه گذاشته بود. در ادامه مصاحبه هر دو عزیز مصاحبهشونده بارها به این گزاره اشاره کردند که «کاش شهر نمیشد» و این گزاره برای من بسیار جالبتوجه بود، به همین دلیل از دلیلشان برای بیان این گزاره سؤال کردم و پاسخ آنها این بود که «به ما گفتند شهر میشود و خدمات میآید، اما تازه بعد از 2 سال اداره آب و فاضلاب شروع به کشیدن تأسیسات فاضلاب کرده است، از آن گذشته قبلاً دهیاری داشتیم و اگر از مشکلات میگفتیم، حداقل جوابی میدادند، اما الآن شهرداری اصلاً توجهی ندارد و هر بار هم رجوع میکنیم میگویند طرح تفصیلی باید بیاید، آنهم که معلوم نیست کی میآید»، با این پاسخ دقیقاً مشخص میشود که رؤیای شهر شدن حسنآباد با شعارهای توخالی عدالت اجتماعی چقدر تأثیرات منفی بر این بافت گذاشته است و اکنون با انتظارات بر حقِ به وجود آمده برای تأمین خدمات به ساکنین این بافت و عدم تأمین و پاسخ آنها توسط مدیریت شهری، دایره اعتماد لحظهبهلحظه در حال کوچکتر شدن است، چراکه مدیریت شهری برای ساکنان رؤیای شهر شدن را ساخته است و امروز آنها به مقایسه میان آنچه باید باشد و آنچه هست میپردازند و اختلاف و فاصله میان این دو موقعیت را هرروز بیشتر و بیشتر احساس و درک میکنند. در ادامه مصاحبهشوندگان به موضوع بسیار مهمی اشاره کردند و آن بالاتر رفتن میزان اعتیاد از زمان شهر شدن حسنآباد بود، یکی از ساکنین بافت اشاره میکرد که پشت این کوچهها و روی زمینهای کشاورزی محل مصرف مواد مخدر است و حتی در کوچه ما کسی هست که مواد مخدر توزیع میکند. ایشان اشاره میکرد که «با شهر شدن حسنآباد خیلی سریع ساختوساز و قیمت زمینها بالا رفته و جمعیت حسنآباد سیر افزایشی گرفته است و مشکلات زیادی ازجمله کمبود امکانات و شغل و خدمات و بالا رفتن اعتیاد را در پی داشته است»، او در ادامه اشاره کرد که «ما خواستیم که اینجا شهر شود تا اوضاع بهتر شود نه اینکه هرروز بدتر شویم». عزیزان و مخاطبان گرامی که بر منِ دانشآموز منت میگذارید و این مطالب را مطالعه میفرماید، این همان نگاه پوسیده و دخالت قدرت سیاسی است که بدون برنامهریزی و مطالعه دقیق و واکاوی عمیق در خصوص یک بافت و از روی عریانگری قدرت، کمر همت بر نابودی یک اجتماع میبندد و امروز قاسمآباد، حسنآباد و علی آباد شهر همدان قربانیهایی در این مسیر هستند که صدایشان به گوش کسی نمیرسد. مگر نه اینکه با عقلانیت قدرت خود نام شهر را بر حسنآباد نهادید و شعار عدالت اجتماعی را در آن سر دادید، مگر نه اینکه بر صدای مخالف جبهه علمی بر سر عدم الحاق این روستاها به شهر همدان و نگهداشت و تقویت آنها مهر خاموشی زدید و اصرار بر بالاتر بردن کیفیت زندگی و سکونت حسنآباد و امثال آن داشتید، پس چه شد آنهمه شعار و شیپوربازی؟ امروز پس از گذشت دو سال چه عملکردی را بر جای گذاشتید و بر حسنآباد چه گذشته است؟ در ادامه مسیر به نقطه دیگر بافت حسنآباد مراجعه کردم که به گفته ساکنین قسمت اصلی و قدیم حسنآباد بود، نقطه آغاز برداشت این محدوده را از فلکهای به نام فردوسی در حسنآباد آغاز کردم که فضایی نسبتاً باز و محل رسیدن 4 خیابان بهحساب میآمد، درواقع آن فلکه مرکز بافت حسنآباد بود و رفتوآمد بالایی در آن رواج داشت. اگرچه بافت محدوده بهواسطه ساختمانهایی جدید و نوسازی شده، بهظاهر نو شده بود اما ساختار بافت همچنان روستایی باقیمانده بود؛ معابر ارگانیک و دسترسیهای تازه تعریضشده آن و قوارهها و پلاکهای ساختمانی با متراژ بالا و حیاطدار نشان میداد که ساختار بافت حسنآباد رنگ و بوی روستا را کموبیش حفظ کرده است، اما کاملاً مشخص بود که تغییرات بهسرعت در حال وقوع است و گویی سرعت ساختوساز شبانه و غیراصولی در آن بسیار بالا بود. از طریق یکی از کوچهها به نام «نهال 7» به انتهای بافت رسیدم که زمینهای کشاورزی خشکشدهای در آن جلوهگری میکرد، مطلقاً هیچگونه امکانات و خدماتی وجود نداشت و وسط بیابانی خشک و بیآبوعلف بهتازگی تکبناهایی ساختهشده بودند. فضای بین آنها تا بافت اصلی را زمینهای خشکی شکل میداد که محفلی رهاشده و بهشدت مستعد جرم و بهویژه مواد مخدر بود چراکه نظارت اجتماعی (به قول خانم جیکوبز چشمهای رو به خیابان) در آن نبود و کسی با آن فضا کاری نداشت؛ فضایی رها و گمشده در بافت که بهترین محفل برای وقوع جرم بود. مصاحبهای با چند نفر از ساکنین بافت در آن محدوده داشتم که یکی از آنها مغازه کوچکی در آنجا داشت و از ابتدای تولد در حسنآباد زندگی میکرد و نزدیک به 60 تا 65 سال سن داشت، ایشان در ابتدای صحبت خود به شرایط بد خدمات و بهداشت محیط اشاره داشت و همچنین عدم نیروی کافی رفتگران شهرداری برای جمعآوری زبالهها و جارو زدن کوچهها را مطرح کرد و گفت که تنها یک رفتگر به این بافت دادهاند و او نیز توانایی تمیز کردن تمام کوچهها را ندارد. او اشاره میکرد که با الحاق حسنآباد به شهر همدان، امروز نمیتوانیم حتی یک آجر روی آجر گذاریم و اجازه ساخت جدید را نمیدهند، در این بافت کسانی هستند که فرش زیر پای خود را هم برای ساختن یک سرپناه فروختهاند و شهرداری آنها را تخریب کرده است. مخاطبان عزیز امروز بر کسی پوشیده نیست که ساختمانهای غیراصولی و بدون استحکام خطر جانی زیادی در هنگام وقوع بحرانهای طبیعی دارند و علاوه بر آن، اینگونه ساختوسازها اثرات و پیامدهای زیستمحیطی خطرناکی دارند، اما این دلایل خوبی برای توجیه عدم برنامهریزی مدیریت شهری برای این قبیل محدودهها نیست. مدیریت شهری خود، حسنآباد را با رؤیای شهر شدن مواجه کرده است و خود آنها بودند که فرآیند ساخت مساکن غیراصولی را با الحاق حسنآباد به شهر همدان سرعت بخشیدند و پای دلالان زمین و مسکن را بر آن باز کردند. امروزه در دنیا برخورد سختافزاری چون تخریب این منازل کاملاً منسوخ گشته و مدیریت شهری با استفاده از برنامهریزی دقیقی خود به مصاف مکانیابی و ساخت آنها میرود طوری که پیامدهای منفی آن را کنترل کند و حتی آنها را به سمت ظرفیت آفرینی سوق دهد. متأسفانه ما نهتنها برنامهریزی برای این مهم نداریم بلکه خود تبدیل به عاملی بحرانزا میشویم و بجای حل مسئله با تخریب بنا صورتمسئله را پاک میکنیم. در ادامه مصاحبه ساکنین بافت به نکتهای بسیار حیاتی اشاره کردند و آن بالا رفتن قیمت زمین و مسکن و اجارهبها در حسنآباد بعد از الحاق آن به شهر همدان بود، یکی از خانمها که برای خرید به مغازه آمده بود اشاره کرد که بازنشسته است و ماهیانه 2 میلیون تومان حقوق دارد که یکمیلیون و پانصد هزارتویمان آن بابت اجارهخانه میرود و باید با 500 هزار تومان الباقی تا آخر ماه زندگی کند که غیرممکن است، پول پیش خانه اجارهای ایشان 50 میلیون تومان بود و هرچه پول پیش پایینتر باشد اجارهبها بیشتر هم میشود و در برخی نقاط محدوده، اجارهبها به 3 میلیون تومان هم میرسید و این درصورتیکه است که تا قبل از شهر شدن حسنآباد نهتنها اجارهنشینی به این میزان نداشته بلکه مبلغ اجارهها نیز بسیار پایین بوده است. البته ممکن است شما مخاطب عزیز همین الآن به این نکته اشارهکنید که بله در تمام کشور اجارهبها و قیمت زمین و مسکن بالا رفته و این امری طبیعی است، اما این انگاره درستی در خصوص بافتهای روستایی نیست چراکه نسبت رشد قیمت زمین و مسکن و اجارهبها در تمام نقاط کشور باهم برابر نیست و حتی در نقاط کمبرخوردار این رقم بسیار پایینتر است و این افزایش بیشتر در شهرها متبلور بوده و درون روستا نسبت قیمت زمین و مسکن به شهر بسیار پایینتر است، اتفاقی که در حسنآباد در خصوص افزایش قیمت زمین و مسکن افتاده بیش از آنکه دلیلی ملی داشته باشد دلیلی محلی داشته و بهواسطه الحاق آن به شهر همدان و هجوم دلالان زمین و مسکن به آن است که افزایش قیمت رخ داده است، چراکه تا قبل از سال 1399 این رقم در این محدوده بسیار پایین بود، درحالیکه قیمت زمین و مسکن در همان سال در شهر همدان سر به فلک میکشید، پس گناه کردار خویش بر دیگری نیندازیم و آنچه واقعیت است را بازگو کنیم. در ادامه برداشت به مرکز بهداشت بافت حسنآباد رسیدم که دقیقاً در مرکز بافت قدیم بود و فاصله آن با ابتدای بافت (سهراهی حسنآباد) فاصلهای به شعاع تقریبی چهار هزار متر بود که بدون دسترسی به حملونقل قرار بود سرانه درمانی بافت را تأمین کند. این مرکز بهداشت حتی در تأمین خدمات بهداشتی شعاع 500 متری خود درمانده بود چه برسد بهکل بافت حسنآباد، چراکه نه امکانات درمانی خاصی داشت و نه میتوانست تعداد مراجعات را در صورت افزایش بیماران پوشش دهد، این مرکز بهداشت مربوط به زمانی بود که حسنآباد روستایی کوچک و با جمعیت در اندازه خود بود و نه زمانی که مدیریت شهری با توهم شهر شدن حسنآباد را نابود کرده بود. چقدر تلخ بود زمانی که از یکی از ساکنین در مصاحبههایم شنیدم که میگفت برای آوردن مادر پیرش به این مرکز بهداشت فاصلهای حدود سه هزار متری باید او را کول کند، چراکه نه وسیلهای دارد و نه وسیله عمومی وجود دارد که این کوچه و پسکوچهها را طی کند و آنها را از ابتدای حسنآباد به این مرکز بهداشت بیاورد، این ساکن همچنین اشاره داشت که حتی در صورت وجود وسیله حملونقل عمومی هم من پول پرداخت آن را ندارد و اگر زمستان هم باشد که دیگر بیچاره میشود. مخاطبان گرامی باور کنید که این شکل از مدیریت شهری نهتنها هیچ قرابتی با توسعه شهری ندارد بلکه کاملاً بر ضد توسعه شهری بوده و فرآیندی که در حال پیمودن آن است چیزی جز نابودی سرمایه اجتماعی و درنهایت شهر به همراه ندارد. هیچگونه خدماتی را نمیتوانستم در آن فضا ببینم، تقریباً هیچچیزی، ساکنان حتی از ابتداییترین حقوق شهروندی چون حق دسترسی به بهداشت، فضای سبز، خدمات تجاری، حمل و نقل عمومی، محیط امن برای زندگی محروم بودند و این موضوع دلیلی نداشت جز توهمات قدرت سیاسی و مدیریت شهری که با شهر کردن حسنآباد، آن را نابود کردند. در ادامه به خیابان دانشجو بازگشتم و مسیر را ادامه دادم و به انتهای بافت رسیدم که آخرین ساختمانهای بافت حسنآباد در آن ساختهشده بودند و در ادامه آن زمینهای دانشگاه آزاد اسلامی واحد همدان قرار داشت. خانههایی انگشتشمار در آن محدوده قرار داشتند، فضا بهگونهای بود که آدمی احساس میکرد کیلومترها از شهر دور است درحالیکه آنجا اسمش شهر بود، درواقع آنجا زیر نظر شهرداری منطقه سه شهر همدان بود و شهرداری در این نقطه دو زحمت اساسی در طول این دو سال شهر شدن حسنآباد کشیده بود؛ اول اینکه چند بنا را تخریب کرده که آثارش باقی بود، دوم اینکه در نزدیکی آنجا چند تابلو برای کوچهها نصبکرده بود، این تمام آن کاری بود که شهرداری منطقه سه برای این فضا در طی این دو سال کرده بود. در همین فضا چند خانم را دیدم که در مقابل درب منازل خود نشسته بودند و باهم صحبت میکردند و مصاحبهای با آنها ترتیب دادم. در همان ابتدا یکی از خانمها گفت «تو را به خدا ما را از این گردوخاک نجات دهید و آسفالتش کنید، ماشینهای دانشگاه آزاد ازاینجا عبور میکنند و گردوخاک همیشه برپاست و خانه وزندگی ما با خاک یکی شده است». یکی دیگر از خانمها گفت «فاضلاب اینجا کی میآید چاههای ما اوضاع خوبی ندارند، گفتند که شهر میشویم خدمات میدهند ولی خبری نشد». در همان زمان دختربچه دبستانی از یکی از خانهها با لباس مدرسه بیرون آمد و من پرسیدم که به کدام مدرسه میرود و چگونه؛ با ماشین یا پیاده؟ او گفت «به مدرسه سلامت میروم و پیاده چون اصلاً اینجا ماشین وجود ندارد». مدرسه سلامت که متعلق به شهرک اندیشه بود و ربطی به بافت حسنآباد نداشت در فاصله 45 دقیقه تا یک ساعت پیادهروی با پای آن دختربچه دبستانی از این نقطه قرار داشت و من در شوک این مسافت و چگونگی طی کردن آن توسط این دختربچه مانده بودم و دائم به این فکر میکردم که در فصل زمستان این دختربچه چگونه این مسافت را با پای پیاده طی خواهد کرد. بلافاصله از خانمها پرسیدم که شما برای رفتن به داخل شهر چگونه عمل میکنید؟ گفتند که تا سهراهی حسنآباد را پیاده میروند و در آنجا سوار تاکسی میشوند، در ادامه سؤال کردم اتوبوس چه؟ گفتند «اتوبوس تا فلکه حسنآباد هم بهزور میآید چه برسد به اینجا...»، این یعنی آنکه بافت حسنآباد عملاً از حملونقل عمومی بیبهره است و این کمترین و حداقلترین کاری بود که مدیریت شهری میتوانست در طی این دو سال شهر کردن حسنآباد انجام دهد که متأسفانه آن را هم انجام نداده بود. یکی از خانمها گفت «بچههای ما خیلی مظلوم هستند چراکه هم برای مدرسه رفتن در سرما و گرما باید حداقل یک ساعت پای پیاده راه بروند و علاوه بر آن حتی یک فضای سبز و یا بازی هم در اینجا برای آنها نیست که حداقل بازی کنند». این همان حق بر شهری است که مدیریت شهری در این فضا تعریف کرده است و معنای آن این است که تو باید عوارض و مالیات را پرداخت کنی تا من اجازه زندگی در بیابانی بیآبوعلف را به تو بدهم و کل خدمات نیز همان آب و گاز و برق است و صحبت از خدماتی چون فضای سبز و عمومی یا فرهنگی و آموزشی کردن اصلاً جزو حقوق شهروندی نیست بلکه لطف مدیریت شهری است که هر وقت صلاح بداند برای هر جایی که تشخیص دهد، انجام میدهد! امان از این تفکر پوسیده و زنگزده ... در ادامه مصاحبه، من از وضعیت اقتصادی و درآمد آنها سؤال کردم که یکی از خانمها اشاره کرد «همسران ما کارگران و بناهای فصلی ساختمان هستند که شش ماه از سال بیکارند و شش ماه از سال را هم اگر کار عمرانی باشد کار میکنند، همین الآن همسر من نماکار ساختمان است و در طول این شش ماه کاری، فقط یک نمای ساختمانی را کارکرده است و کل سال را بیکار بوده، درآمد بسیار پایین است و هزینهها بسیار بالا». خانمهای دیگر نیز همسرانشان یا کارگر ساختمانی و یا بنا بودند همین وضعیت را تائید کردند و کاملاً مشخص بود که وضعیت درآمدی بسیار بدی داشتند و این شرایط مخصوص آن چند خانوار نبود بلکه در مصاحبهها دیگر در حسنآباد، ساکنین بر این وضعیت تأکید داشتند و مشخص بود که بافت حسنآباد ازنظر اقتصادی بسیار شرایط وخیمی را سپری میکند و شاید مدیریت شهری بجای نصب چند تابلو و نامگذاری کوچهها میبایست به دنبال برنامهای ویژه برای شرایط اقتصادی حسنآباد میبود و به موضوع تسهیلات اقتصادی در موضوع اشتغال میپرداخت. درنهایت سؤالی از وضعیت اعتیاد و جرم و سرقت پرسیدم که نکته بسیار جالبی را اشاره کردند «چون ما همه همدیگر را میشناسیم و غریبهای بین ما نیست دزدی و جرم و غیره در این فضا خدا را شکر نیست». عزیزان و مخاطبان گرامی این نکته بسیار قابلتأملی بود که بانوان در این مصاحبه اشاره کردند و این نشان میدهد که نظارت اجتماعی و تعاملات اجتماعی بالا چقدر کارآمدتر و مثمرثمرتر از وجود ابزارهای سختافزارانهای چون پلیس و نظارت نیروی انتظامی در یک بافت است و چقدر میتواند در هدایت برنامهها و طرحهای ما راهگشا باشد. درواقع چنین فضایی که در گمشدهترین نقطه از شهر همدان قرار داشت بهواسطه نظارت اجتماعی و سطح تعاملات بالا ساکنین خود به امنترین نقطه در شهر بدل شده بود باآنکه فضاهای مستعد جرم و رهاشده بسیار بالایی در آن دیده میشد. در ادامه برداشت خود به مدرسه راهنمایی علامه طباطبایی رسیدم که در کوچهای 8 متری قرار داشت، در مقابل درب آن پدری را دیدم که منتظر رسیدن فرزندش بود و باهم ساعاتی به صحبت پرداختیم. ایشان تجربه زیسته بسیار بالایی از بافت حسنآباد داشت و از مشکلات اقتصادی تا کمبودهای خدمات و امکانات سخن گفت، ایشان به چند نکته اشاره کرد که مرا بسیار به فکر فروبرد، اول اینکه ایشان اشاره کرد «ما قریب به چند سال است که عوارض و آبونمان آب و فاضلاب را پرداخت میکنیم، اما هیچگونه خدماتی از آنها دریافت نکردهایم، آب شرب ما همان آب دو چاه عمیق حسنآباد است که قبلاً هم استفاده میکردیم و فاضلاب و تأسیسات منازل هم طبق گذشته از طریق چاههای دستی تخلیه میشوند پس چرا امروز در حال فیش پرداخت کردن به اداره آب و فاضلاب هستیم؟ مگر آنها چه خدماتی به ما دادهاند؟»، نکته دیگری که مرا بیشتر به فکر فرو برد این بود که ایشان اشاره میکرد «بعد از شهر شدن حسنآباد، مشاغل داخل بافت بهتدریج از بین رفتند، یکی قصد داشت تولید پوشاک داشته باشد و دیگری تولید سفال و غیره اما با شهر شدن حسنآباد موضوع مجوزها و بروکراسی برای این مشاغل پیش آمد که تا قبل از آن اصلاً مطرح نبود، از آن گذشته با بالا رفتن اجارهها بهواسطه شهر شدن حسنآباد برخی از مالکین خانههای خود را اجاره دادند و برخی نیز به اجاره ملک خود به دانشجویان پرداختند که اصلاً مورد رضایت اهالی نیست و این محله کمکم در حال تبدیلشدن به محلهای اجارهای است و همه در حال کوچ کردن هستند». با ارجاع به نکاتی که ایشان در مصاحبه خود مطرح میکردند دائماً برای من مشهودتر میشد که یک تصمیم اشتباه با رنگوبوی سیاسی چقدر میتواند تبعات ریزودرشتی به همراه داشته باشد و چقدر راحت میتواند هر فضایی را نابود کند. در ادامه به آخرین نقطه برداشت خود در بافت حسنآباد رسیدم که در انتهای کوچه «یاس 10» بود و من نام این نقطه را «نقطه صفر» گذاشتم چراکه حتی از امکانات اولیه همچون آب و برق و گاز هم بیبهره بود، البته بهتازگی در حال رساندن این خدمات بودند اما بدون اغراق واقعاً نام آنجا هیچ قرابتی با یاس (نام کوچههایی که شهرداری گذاشته بود) نداشت و آن فضا بیشتر به بیابانی دورافتاده در ناکجاآباد شباهت داشت که گویی مدیریت شهری حتی نمیدانست آنجا کجاست. مادر پیری را در مقابل یکی از منازل آن دیدم و دقایقی باهم صحبت کردیم. ایشان از تلخی نداشتن امکانات و پیشفرضهای بدیهی یک محیط مسکونی صحبتی نکرد اما دل این مادر را تلخی رفتار کارمندان شهرداری بسیار شکسته بود و میگفت «ما سربار آنها نیستیم و زمانی که ما منزل خود را در این مکان ساختیم، روستای حسنآباد بود نه شهر و اکنون من پیرزن اینهمه راه را پیاده میروم تا خود را به فلکه حسنآباد برسانم و ازآنجا به داخل شهر بروم تا به اداره برسم و آنوقت در آنجا بجای پاسخ درست دادن، طوری برخورد میکنند که گویی ما سربار این شهر هستیم». مخاطبان عزیز که این مطالب را مطالعه میفرمایید باور کنید چنین رفتارها و کنشهایی در جامعه امروز ما چنان سم مهلکی بر پیکره بیجان این سرمایه اجتماعی وارد میکنند که این تهمانده از پیکر بیجان را نیز نابود میکند و چقدر تلخ و دردناک است که ما خود بر حسنآباد نام شهر گذاشتیم و اکنون آن را طرد میکنیم. امید است که این سوتک که به دستان کودکی بازیگوش افتاده همچنان بدمد تا شاید گوشها و چشمهای به خواب رفته و یا به خواب زدهشده بیدار گردد.
|