شاعر شده ام، هر چه که باید بنویسم صدها غزل از چشم تو شاید بنویسم شاعر که شوی، معجزه ی واژه قشنگ است پس هر چه قلم، در بگشاید بنویسم خوبست که شعرم بشود شادی مردم هر واژه که دل را، برباید بنویسم چشمان تو شد مبدا و مقصد شده قلبم عشق است که هر نکته بیاید، بنویسم مجنون غزلهای تو ام، لیلی من باش احساس قلم، هر چه سراید بنویسم مشغول نوشتن شدم از چشمه احساس تا وقت سحر، هر چه که آید، بنویسم گاهی ز امامم بنویسم که به خون خفت این دفتر اگر، دق ننماید، بنویسم محمد سینا برنده - کتاب «روزگاری که در نوجوانی گذشت»
|