صفحه 1 : فرهنگی صفحه 2 : خبر همدان صفحه 3 : شهرستان صفحه 4 : خبر همدان صفحه 5 : ایران و جهان صفحه 6 : ورزش صفحه 7 : اندیشه صفحه 8 : فرهنگی

۱۹
آذر
۱۴۰۴

شماره
۶۰۵۵

امروز: ۱۹ (آذر) ۱۴۰۴ ◀ ◀ Wednesday 2025 (Dec) 10

عناوین صفحه

هگمتانه، گروه فرهنگی: در گذشت استاد میر هاشم میری یکی از شاعران و پژوهشگران پیشکسوت استان همدان، جامعه ادبی همدان را محزون و سوگوار کرد. به همین بهانه و به یاد این استاد بزرگ، گفت‌وگوی استاد محسن صیفی کار با استاد میری را بازخوانی می‌کنیم. در ادامه بخش اول از این گفت‌وگو را می‌خوانید.
بی‌تعارف می‌گویم، هم‌کلامی استاد میری، حلاوتی دارد که از همنشینی‌اش سیر نمی‌شوی. او یک دشت سخن دارد، تو یک سبد سؤال! اما باز هم به همان علت همیشگی «ضیق وقت» البته و اینجا به دلیل «ضیق جا» باید سخنانش را برچینی و از آن همه فقط به کمی بسنده کنی.
میری عزیز، به قول دکتر سنگری، «معلمی به تمام معنا معلم است» و به قول خودش همیشه خواسته است که او را معلم بدانند و بشناسند ولی این بار ما بیشتر به سراغ شاعری‌اش رفته‌ایم.

لطفاً از روزهای آغاز؛‌ کودکی، نوجوانی و روزهای درس و مدرسه آغاز کنید.
زمستان 1333 یکی از زمستان‌های بسیار سرد استان همدان ثبت شده است. در بهمن آن زمستان سرد، من در کوچه‌ پله‌پله، خیابان شهدا (شورین قبلی) به دنیا آمدم. خانواده‌ ما یک خانواده بسیار معمولی بود، مثل همه‌ خانواده‌های آن سال‌ها، با وضعیت اقتصادی نه‌چندان مناسب و شرایط اجتماعی نه‌چندان قابل درک برای جوان‌های امروز!
سال‌های کودکی به سرعت سپری شد و من به دبستان امیرکبیر رفتم. سال سوم بودم که نام بزرگ امیرکبیر را از آنجا برداشتند و نام جعلی ششم بهمن را روی آن گذاشتند. شش سال ابتدایی که تمام شد به دبیرستان رفتم. باز هم دبیرستان امیرکبیر، کنار برج قربان. دو سالی در آنجا درس خواندم که در نزدیکی محله‌مان، در همان محل دبستان، دبیرستان تاج تأسیس شد. پدرم اصرار داشت که من در نزدیک خانه‌مان درس بخوانم بنابراین به دبیرستان تاج که فقط رشته‌ی ادبی داشت رفتم و من هم که این رشته را خیلی دوست داشتم در آن دبیرستان ادامه تحصیل دادم.
این دوست داشتن و تصمیم از کجا ایجاد شده بود؟
یک حس درونی بود. در دوره‌ ابتدایی که بودم، درس‌ها و شعرهای کتاب فارسی را آن‌چنان با احساس می‌خواندم که برای همکلاسی‌ها و معلم‌هایم عجیب بود. نوع خواندن من آنها را گویی بر سر ذوق می‌آورد برای همین هر هفته و شاید هر روز از من درس می‌پرسیدند!
خاطره‌ای دارید؟
کلاس سوم بودم، داشتم درس دهقان فداکار را می‌خواندم، معلممان آقای باختری- ان‌شاءا... که زنده باشند- یادش بخیر؛ با تأمل گوش داد و به من گفت: «میری! صدایت حس عجیبی دارد. تو به درد گویندگی می‌خوری!» فکر می‌کنم او اولین کسی بود که تشخیص داد من استعدادکی دارم! خیلی وقت‌ها از من می‌خواستند تا سر صف انشاهایم را برای بچه‌ها بخوانم. البته من حس می‌کردم خواندنم طبیعی است اما دیگران تحت تأثیر قرار می‌گرفتند.
 دیپلم را در آنجا گرفتید؟
نه. دو سال آنجا خواندم. سیاست‌های آموزش و پرورش وقت، دبیرستان تاج را منحل کرد و ما به تنها دبیرستانی که رشته‌ ادبی داشت، یعنی دبیرستان علویان، تبعید شدیم!
 تبعید!؟
چون خیلی دور بود. تا به مدرسه برویم و برگردیم دو ساعتی طول می‌کشید. آخر باید پیاده می‌رفتیم و برمی‌گشتیم مثل حالا که نبود...
 از هم‌مدرسه‌ای‌هایتان کسی را به خاطر دارید؟
بله. همین آقای دکتر صادق آئینه‌وند، علی شیری، احمد بگلریان، صادق عاشورپور، مصطفی رحماندوست، دکتر حسین بشریه و... که به شکر خدا آدم‌های موفق و ارزشمندی هستند.
 با آقای محقق هم‌کلاس نبودید؟
نه. آقای محقق کلاس چهارم ادبی بود و من ششم ادبی. اما خیلی زود علایق مشترک ما را به شدت به هم نزدیک کرد به گونه‌ای که احساس می‌کردیم سال‌هاست که همدیگر را گم کرده‌ایم؛ این دوستی به سرعت ریشه‌دار شد و به فضل خود تا هنوز امتداد دارد و حتی در آن فراز و نشیب‌های تاریخ معاصر دوستی ما به قوت خود باقی ماند و خوشبختانه به دوستی خانم‌های ما هم منجر شد.
 چه سالی دیپلم گرفتید؟
سال 1352 و در همان سال هم وارد دانش‌سرای عالی تهران شدم و در رشته ادبیات فارسی ادامه تحصیل دادم. در زمان دانشجویی یک گرفتاری سیاسی پیدا کردم. مدتی کمتر از یک سال در زندان بودم سال 1356 دانش‌آموخته شدم، به نهاوند رفتم و به رسالت معلمی‌ام پرداختم، البته در تهران در کنار تحصیل در دبیرستان‌ها تدریس هم می‌کردم. سیزده سال در نهاوند بودم و همان زمان‌ها یعنی سال‌های 66 و 65 به دعوت دانشگاه آزاد تازه تأسیس بروجرد به تدریس ادبیات در آنجا می‌پرداختم. در سال 1369 به همدان آمدم و تا سال 1383 تدریس کردم و بازنشسته شدم ولی همچنان به لطف حق تدریس ادامه دارد.
 آن گرفتاری چه بود؟
ببینید!‌ نسل ما نسل آرمان‌گرایی بود و دوره‌ ما دوره ایدئولوژی‌های مختلف و متفاوت. از چپ چپ تا راست، از اسلامی تا ضد اسلامی؛ خب من هم به سیاق گرایش‌های فکری خودم، درس ادبیات را به بیانیه‌ سیاسی تبدیلش می‌کردم. کنفرانس‌هایی هم که در کلاس برگزار شد خیلی سریع بار سیاسی می‌گرفت و اینها هم چیزی نبود که دستگاه امنیتی پهلوی به سادگی از کنارش بگذرد. آن وقت می‌شد آن گرفتاری‌ها!



ارسال ديدگاه

نام:
پست الکترونیکی:
کد امنیتی:
ديدگاه: